Part 34

418 69 29
                                    



MINSUNG & HYUNLIX-ZONE@

با رسیدن به بیمارستان ، ماشین رو توی پارکینگ پارک کرد و از توی اینه به بوهی نگاه کرد. 
با دیدن چشم های بسته اش لبخندی زد و گفت : قلب من.. 
در ماشین رو باز کرد و پیاده شد و خیلی اروم در رو بست تا بوهی رو بد خواب نکنه. 
سپس در عقب رو بازکرد و از کمر خم شد و به ارومی دستش رو به گونه ی پسرکش رسوند و نوازشش کرد و گفت : پسرم ؟ بوهی من. 
تکونی خورد و خیلی اروم چشماش رو باز کرد ونگاهش رو به فلیکس داد و گفت : پاپا ؟
لبخندی زد و کمر بند صندلی پسرکش رو باز کرد و دستش رو به زیر بغل هاش رسوند و از روی صندلی بلندش کرد و گونه اش رو بوسید و گفت :
جونم ؟
نفس ارومی کشید و سرش رو روی شونه ی فلیکس قرار داد و دوباره چشماش رو بست و گفت : لالا. 
به ارومی خندید و در ماشین رو بست و قفل کرد و همانطور که کمر و موهای پسرکش رو نوازش میکرد گفت : بخواب عزیزم .. بخواب. 
بوهی حرفی نزد چرا که قبل از شنیدن این حرف از زبون فلیکس دوباره به خواب رفته بود. 
وقتی به ورودی رسید ، دکتر کیم از دیدنش لبخندی زد و گفت : به به به .. ببین کی اینجاست .. فلیکس شی. 
به ارومی خندید و به طرف پدر سونگمین رفت واحترامی گذاشت و گفت : سلام .. حالتون خوبه ؟ سری تکون داد و دستش رو به کمر بوهی رسوند و کمی نوازشش کرد و گفت : خوبم پسرم .. تو خوبی
؟ همه چیز خوبه ؟ هیونجین بهتره ؟
متقابلا سری تکون داد و چند ضربه به کمر پسرکش زد و گفت : اره همه چیز خوبه .. هیونجین هم بهتر شده .. الان اومدم گچ دست بوهی رو باز کنم و اون امپول کلسیمی که گفتید رو براش بزنم. 
با لبخند دستش رو به طرف یکی از اتاق های وی ای پی دراز کرد و گفت : برید توی اتاق تا بیام. 
با لبخندی متقابل احترامی گذاشت و به طرف اتاق رفت. 
با رسیدن به اتاق ، در رو به سختی باز کرد و به سمت تخت رفت. 
بوهی رو روی تخت قرار داد و با دیدن چشم هایبازش گفت : پسرم بیدار شده ؟
به ارومی سرش رو تکون داد و پاهای کوچولوش رو روی تخت دراز کرد و با چهره ای خواب الود و چشم هایی پف کرده به فلیکس نگاه کرد و گفت :
املوز اوشالم .)امروز خوشحالم(. 
ابرویی بالا داد و روی تخت کنار بوهی نشست و موهاش رو با انگشت های باریکش شونه کرد و گفت : چرا قلبم ؟
نفسش رو پر فشار بیرون داد و با لحنی کیوت و اروم گفت : اخه میتام اینو باس تونم و به لاحتی با هیونو باسی تونم .)اخه میتونم اینو باس کنم و به راحتی با هیونیو بازی کنم .(
به این حرف کیوت و گوگولی پسرکش به ارومی خندید و خم شد و محکم بغلش کرد و گونه اش رو بوسید و گفت : پس منم خوشحالم .. پسرم دیگه میتونه گچ دستش رو باز کنه .. ولی پسر بابا یکمی اذیت میشی. 
سرش رو تکون داد و گفت : ایشال نداله .)اشکال نداره(. 
اهی از این حرف بوهی کشید و شقیقه اش رو بوسید و دوباره موهاش رو نوازش کرد و چیزی نگفت. 
بعد از چند دقیقه پدر سونگمین به همراه چندی از پرستار ها وارد اتاق شد و بوهی با دیدنش ذوقی کرد و دست سالم و کوچولوش رو بالا اورد و برای اون مرد دست تکون داد و گفت : اوووو .. شلام )اوووو .. سلام(. 
ریز خندید و بع طرف تخت رفت و خم شد و سر بوهی رو بوسید و گفت : سلام عزیزم ... چطوری مرد جوان. 
دندون های خرگوشیش رو بهم چسبوند و به پدر سونگمین نگاه کرد و گفت : خیلی اوبم بابا جون
.)خیلی خوبم بابا جون(.
دوباره لبخند زد و گفت : این عالیه نوه ی عزیزم. 
فلیکس لبخند محوی زد و نگاه از بوهی گرفت و به پدر دوستش داد و گفت : کارش طول میکشه ؟
سری تکون داد و اون وسیله ی برقی رو از پرستار گرفت و گفت : خیلی طول نمیکشه ولی بعدش براش بی حسی میزنم چون خیلی دردش میگیره .. نزدیک سه چهار ماهه که دستش توی یه حالت بوده بخاطر همین یکم اذیت میشه وقتی باز بشه .. واسه همین بی حسی بهش میزنم و سعی کن ماساژش بدی و دوره های فیزیو تراپی رو حتما ببریش تا بتونه مثل قبل بشه .. ولی چون استخون هاش نرمه شاید دردش کمتر باشه. 
اهی کشید و گونه ی بوهی رو گرفت و سرش رو بوسید و گفت : باشه ممنونم. 
لبخندی زد و روی صندلی کنار بوهی نشست و دستگاه رو روشن کرد و با این کارش بوهی با عجله چرخید و توی بغل فلیکس فرو رفت و بی صدای شروع به گریه کرد. 
محکم پسرکش رو بغل کرد و لبخندی به اقای کیم زد و گفت : یه لحظه .
دکتر کیم با لبخند سری تکون داد و دستگاه رو خاموش کرد. 
فلیکس با ناراحتی و استرس بوسه ای روی شونه ی کوچولوی بوهی قرار داد و گفت : چیشده بابایی ؟ هقی زد و کمی از فلیکس فاصله گرفت و با صدای ارومی گفت : میتلسم ..)میترسم(. 

نوچی کرد و با پشت دست و به ارومی اشک های بوهی رو کنار زد و گفت : میخوای نگاه نکنی ؟ من بغلت میکنم خوبه ؟
اروم سرش رو تکون داد و گفت : میتام صیدای گبلتو بشونم .)میخوام صدای قلبت رو بشنوم(. 
دکتر کیم ابرویی بالا داد و گفت : اولین باره همچین چیزی میشنوم. 
به اروم خندید و کمی به عقب خم شد و بوهی رو گهواره وار توی بغل گرفت و گوشش رو روی قلبش قرار داد و گفت : از بچگی عادتش همین بود
.. همیشه اینطوری میخوابید یا اروم میشد. 
لبخند محوی زد و دستگاه رو روشن کرد و نگاه اروم به بوهی که تقریبا میلرزید انداخت. 
فلیکس با عجله دستش رو روی گوش پسرکش قرار داد و برای اروم کردنش موهاش رو بوسید و به دستش نگاه کرد. 
دکتر کیم به ارومی اون وسیله ی برقی رو روی گچ قرار داد و شروع به باز کردن گچ دست بوهی کرد
.
در این بین بوهی مدام گریه میکرد و گاهی دستش رو میکشید و میلرزید. 
فلیکس با دیدن این حالت های بوهی ، نوچی کرد و سرش رو کج کرد و توی چشم های پسرکش که پر از اشک بودن نگاه کرد و گفت : قلب من ؟
با شنیدن این حرف از زبون فلیکس کمی اروم شد و زیر لب گفت : تلسیدم .)ترسیدم(.
جلو رفت و به ارومی پیشونی و سپس چشم و بینی و گونه های پسرکش رو بوسید و گفت : نترس من کنارتم. 
و دقیقا با اتمام حرفش بود که صدای دکتر کیم بلند شد و صدای اون دستگاه اروم. 
دکتر کیم : تموم شد. 
با شنیدن این حرف از زبون مردی که بهش میگفت باباجون ، سرش رو چرخوند و بهش نگاه کرد و با خوشحالی گفت : تموم ؟
با لبخند سری تکون داد و اسپری بی حسی رو اورد و به دست بوهی زد و گفت : اره عزیزم .. تموم شد
.
با خوشحالی به فلیکس نگاه کرد و گفت : تموم سد .)تموم شد(. 
سری تکون داد و دوباره پسرکش رو بوسید و گفت : اره عزیزدلم تموم شد. 
نفس کیوت و راحتی کشید و با لبخند به فلیکس نگاه کرد و چیزی نگفت. 
فلیکس نگاهش رو به دکتر کیم داد و با ناراحتی و اخم لب زد : امپولش رو کی بزنیم ؟
دکتر کیم لب پایینش رو گزید و انگشت اشاره اش رو روی لبش قرار داد و به ارومی به بوهی نزدیک شد و در امپول رو بی صدا در اورد. 
فلیکس اب دهنش رو قورت داد و خطاب به بوهی گفت : میخوای با بابا حرف بزنی ؟
با خوشحالی سری تکون داد و فلیکس همون لحظه شماره ی هیونجین رو گرفت تا به این نحو بوهی رو سرگرم کنه. 
موبایل رو با دست سالم و کوچولوش گرفت و به گوشش چسبوند و به محض جواب دادن هیونجین گفت : بابایی ؟
اب دهنش رو با استرس قورت داد و دستش رو به شلوار بوهی رسوند و اروم پایین کشید و سرش رو برای دکتر کیم تکون داد. 
پدر سونگمین به ارومی به اون پسر نزدیک شد و پنبه رو روی باسنش کشید و توی یه حرکت ناگهانی و قبل از تکون خوردن بوهی امپول رو به پوست نرمش زد و تمام موادش رو خالی کرد و اون سرنگ رو توی جیبش مخفی کرد. 
بوهی با بغض و چشم های خیس موبایل رو پایین اورد و به دکتر کیم نگاه کرد. 
پدر سونگمین اخمی کرد و گفت : چیشده عزیزم ؟
به ارومی هقی زد و سرش رو به طرف فلیکس برگردوند و با بغض و کیوتی تموم گفت : امپول بوت ؟)امپول بود ؟(
سر بوهی رو به سینه اش چسبوند و گفت : نه عزیزم .. امپول نبود .. چرا مگه چیزی شده ؟
دستش رو روی جای امپول قرار داد و گفت : اینزا میچوزه )اینجا میسوزه(. 
با اخم و ناراحتی شلوار بوهی رو عقب کشید و گفت : شاید پشه خورده .. چون امپول نزدیم. 
نفس ارومی کشید و سرش رو عقب برد و گفت :
واگعنی ؟ پسه بوت ؟)واقعنی ؟ پشه بود ؟(
به ارومی لبخندی زد و گفت : اره عزیزم .. حتما پشه بوده پسرم .. پشه ی بد اگر ببینمش دعواش میکنم. 
دکتر کیم به ارومی گلوش رو صاف کرد و گفت :
تنها چیزی که نشده بودم پشه بود که اونم به لطف بوهی و فلیکس شدم. 
با خجالت خندید و به دکتر کیم احترام گذاشت و گفت : متاسفم. 
به ارومی و با خوشحالی خندید و دستی به موهای بوهی کشید و گفت : شوخی کردم .. کارش تموم شد .. فقط با دوستم هماهنگ میکنم که ببریش برای فیزیو تراپی .. دکتر فوق العاده ایه و مخصوص بچه ها هم هست پس خیالت راحت. 
سری تکون داد و بوهی رو بغل کرد و سرش رو روی شونه اش قرار داد و موبایلش رو برداشت و همون لحظه توی دستش زنگ خورد. 
اوهی گفت و احترامی به دکتر کیم گذاشت و گفت :
ممنونم اقای کیم .. من دارم میرم پیش سونگمین چیزی نمیخوایین بدم بهش ؟
سرش رو به معنای نه تکون داد و گفت : نه پسرم ..
خودم فردا دارم میرم پیشش چیزایی که خریدم رو بهش میدم. 
لبخند محوی زد و ایکون سبز رو زد و موبایلش رو روی گوشش قرار داد و خطاب به دکتر کیم گفت :
ممنونم .. من دیگه میرم. 
دکتر کیم سری تکون داد و بدون هیچ حرفی رفتن فلیکس رو نگریست. 
به محض خروج از اتاق ، خطاب به مردش که پشت تلفن بود گفت : هیونجین ؟
و در کمال ناباوری صدای شاکی پسر کوچولوش رو شنید : تدایی ؟)کجایی ؟(
ریز خندید و با مهربونی و ذوق گفت : من دارم میام عزیزدلم .. 
هیونیو اخمی کرد و گفت : منو تهنا گداستی تدا لستی
؟ )منو تنها گذاشتی کجا رفتی ؟(
دوباره لبخند زد و خواست چیزی بگه که بوهی با شنیدن صدای برادرش سرش رو از توی گردن فلیکس در اورد و گفت : هیونیوعه ؟ سری تکون داد و گفت : اره عزیزم. 
موبایل رو از فلیکس گرفت و به گوشش چسبوند و گفت : عجیجم ؟ )عزیزم(
هیونیو با شنیدن صدای بوهی جیغی کشید و با خوشحالی گفت : شلام تدایی ؟ بیا پیسم من تنام .)سلام کجایی؟ بیا پیشم من تنهام( 
هیونجین لبخندی زد و به می سان و جینا نگاه کرد و خواست چیزی بگه که چان گفت : قشنگ همه رو بوق حساب کرد. 
به این حرف چان خندید و موبایل رو از هیونیو گرفت و گفت : بده من با پاپا حرف بزنم. 
هیونیو نقی زد و با ناراحتی و لحنی حق به جانب
گفت : میتام با عجیجم حلف بجنم .)میخوام با عزیزم حرف بزنم(. 
موبایل رو دوباره از هیونیو گرفت و گفت : منم میخوام با عزیزم حرف بزنم. 
هیونیو لباش رو بهم چسبوند و نیشگون ارومی از بازوی هیونجین گرفت و از روی پاهاش بلند شد و همانطور که به طرف می سان و جینا میرفت گفت :
بد. 
ریز خندید و سرش رو با تاسف تکون داد و موبایل رو به گوشش چسبوند و گفت : بوهی ؟
با شنیدن صدای هیونجین لبخندی زد و گفت : بابایی ؟ 
متقابلا لبخندی زد و گفت : جونم بابا ؟ پاپا کجاست عزیزم ؟
نگاهش رو به فلیکسی که داشت در ماشین رو باز میکرد داد و گفت : ایندا .. اوسی بدم ؟)اینجا ..
گوشی بدم ؟(
سری تکون داد که انگار هیونیو میبینه و سپس گفت : اره لطفا. 
با خوشحالی و چشم های گرد شده اش موبایل رو به فلیکس داد و گفت : بیا. 
با لبخند موبایل رو از پسرکش گرفت و روی گوشش قرار داد و دقیقا مثل سابق لب زد : هیونجینم ؟
با این حرف فلیکس یه دفعه چنان لرزی کرد که یه لبخند عاشقانه روی لباش نشست و توجه حضار رو به خودش جلب کرد. 
چان و مینهو به هم ضربه زدن و جیسونگ با دادی که فلیکس بشنوه گفت : چی بهش گفتی که گل از گلش شکوفا شد ؟
به این حرف جیسونگ خندید و ابرویی بالا داد و گفت : چیشد ؟
سری تکون داد و گفت : هیچی عزیزم .. بوهی چطوره بهتره ؟
لبخندی زد و به بوهی که روی صندلی نشسته بود و بهش نگاه میکرد ، زل زد و لب زد : خوبه .. دستش رو فعلا با یه دستبند اتل دار بستن تا زمانی که فیزیو تراپی رو انجام بده.. 
اهانی گفت و خواست چیزی بگه که هیونیو دوباره موهای جینا رو کشید و با داد گفت : مال منه. 
نوچی کرد و از روی مبل بلند شد و خطاب به فلیکس گفت : بهت زنگ میزنم نفسم. 
و تماس رو با عجله پایان داد. 
فلیکس که متوجه شده بود هیونیو با جینا دعواش شده
، اهی کشید و موبایل رو پایین اورد و تماس رو پایان داد و گفت : من اخرش از دست این بچه دیونه میشم. 
بوهی ریز خندید و با عشق به فلیکس نگاه کرد. 
نگاه ریزی به پسرکش انداخت و توی صورتش خم شد و گفت : داری به من میخندی ؟
دست سالم و کوچولوش رو روی دهنش قرار داد و سرش رو تکون داد. 
هیشی گفت و لباش رو بهم فشرد و دستش رو به پهلو های پسرکش رسوند و شروع به قلقلک دادنش کرد و گفت : به من میخندی ها ؟ به من میخندی ؟ بوهی که حسابی قلقلکی بود با عشق و ذوق خندید و با صدای بلند قهقه زد و گفت : پاپا بشه .. بشه .)پاپا بسه .. بسه(. 
ریز خندید و دست از قلقلک دادن پسرکش کشید و کمرش رو صاف کرد و همانطور که لبخند میزد در ماشین رو بست و تا خواست در جلو رو باز کنه و روی صندلی راننده بشینه ، صدای گریه های اشنایی به گوشش رسید. 
با اخم سرش رو برگردوند و دنبال منبع صدا گشت و طولی نکشید که نگاهش به جونگین و چانگبینی که نارای بی هوش رو گهواره بغل کرده و به طرف ورودی میدویدن ، افتاد. 
با نگرانی در ماشین رو بست و به طرف بوهی رفت. 
از روی صندلی برش داشت و بغلش کرد و در رو محکم بست و به طرف ورودی دوید و لب باز کرد تا جونگین رو صدا بزنه که اون پسر لبه ی تختی که نارا روش بود رو گرفت و شروع به دویدن کرد .
با ترس نگاهش رو به نارا داد و پشت سر جونگین دوید و گفت : جونگین ؟
بدون اهمیت به صدای فلیکس ، تخت دخترکش رو که داشتن به طرف ای سی یو میبردن رو رها کرد و روی سرامیک ها نشست و با صدای بلند هق زد و گریه کرد. 
با دیدن گریه های جونگین بغضی کرد و نگاهش رو به نارا که داشتن بهش اکسیژن وصل میکردن داد و گفت : چیشده ؟
با شنیدن صدای فلیکس ، هقی زد و سرش رو بالا اورد و از روی زمین بلند شد. 
رو به روی فلیکس ایستاد و با گریه و بغض گفت :
نارا .. نارا داره از دستم میره. 
فلیکس با ترس و نگرانی لب زد : چی ؟


Spell Revenge Season2 Where stories live. Discover now