❤️‍🩹 Part 28 ❤️‍🩹

200 47 82
                                    

وقتی به عمارت رسیدن و همه لباس هاشون رو عوض کردن و توی اتاق نشیمن جمع شدن، مینهو گفت : '' تا یه مدت بخاطر کار های غیر ضروری از عمارت بیرون نمیریم و فقط ماموریت های خیلی ضروری رو انجام میدیم. ''

جیسونگ تکیه‌اش رو از صندلی گرفت و گفت : '' کانگ به من شک کرده. دیگه از ماموریت های سازمان اطلاعی ندارم. از این به بعد باید از سایه ی خودمون هم بترسیم. ''

چان به پسرک نگاه کرد و پرسید : '' از کجا مطمئنی که کانگ بهت شک کرده؟ ''

جیسونگ آهی کشید و جواب داد : '' سال اولی که استخدام شدم، کانگ به یکی از افسر ها شک کرده بود. درست مثل همین الان من، از نقشه ها بهش هیچ خبری نمیداد و اون وقتی افسر های دیگه رو توی ماموریتش دید متوجه شد که کانگ کنارش گذاشته. ''

مینهو دستش رو روی شونه ی جیسونگ گذاشت و پرسید : '' بعدش چه بلایی سرش اومد؟ ''

جیسونگ سرش رو پایین انداخت و جواب داد : '' کانگ کشتش. به هر افسری که شک میکنه بعد از چند وقت میکشدش. ''

هیونجین بعد از کمی فکر کردن، پرسید : '' درجه ی تو توی سازمان چیه؟ ''

پسرک به پشتی مبل تکیه داد و در جواب گفت : '' تا وقتی جیوو زنده بود، من نفر سوم توی سازمان بودم. الان که اون مرده من نایب رئیسم. '' و به چانگبین نگاه کرد و پرسید : '' چیزی نمیخوای بگی؟ من نایب رئیس سازمان اطلاعات کره‌ام. بعد از کانگ من رئیس اونجا میشم. ''

چانگبین سرش رو پایین انداخت و حرفی نزد. هیونجین پرسید : '' وقتی درجه‌ات انقدر بالاست، باز هم کانگ ممکنه تو رو بکشه؟ ''

جیسونگ لبخند تلخی زد و جواب داد : '' اون هر روز من رو تا چند قدمی مرگ میبرد. مطمئن باش به راحتی من رو میکشه. '' و سرش رو به پشتی مبل تکیه داد و چشم هاش رو بست و گفت : '' کاش هیچوقت توی زندگیم کانگ رو نمیشناختم. کاش قبل از اینکه به اینجا بیام میکشمتمش. کاش همون روز اول که هویتم رو بهت گفتم من رو میکشتی، هیونگ. کاش هیچوقت به این دنیا نمیومدم. ''

هفت تا پسر دیگه به سمت جیسونگ رفتن و اون رو توی آغوششون گرفتن. سونگمین جلوی پای جیسونگ روی زمین نشست و با دست هاش صورت پسرک رو قاب گرفت و پرسید : '' وقتی بچه بودیم بهم قول دادی که هیچوقت در مورد مردن حرفی نزنی. یادت رفته؟ ''

جیسونگ به اشک هاش اجازه داد که از چشم هاش به پایین بریزن. مینهو اشک های پسرک رو پاک کرد و گفت : '' هر اتفاقی که بیفته ما کنارتیم و تنهات نمیذاریم. از هیچ چیزی نترس. ''

جیسونگ سرش رو تکون داد و گفت : '' ازتون ممنونم که بهم محبت میکنین. دوستتون دارم. ''

.・。.・゜✭・.・✫・゜・。.

تقریبا دو هفته ای میشد که مافیای لی به هیچ ماموریتی نمیرفت. فقط نامدانگ و افرادش خونه هایی که افسر سازمان ازش استفاده میکردن رو زیر نظر داشتن و اعضای مافیا هم به ملاقات های دوره ای مافیاها میرفتن.

Save Me | نجاتم بدهNơi câu chuyện tồn tại. Hãy khám phá bây giờ