𖥔𝐏𝐚𝐫𝐭 𝟓ྀ

108 24 33
                                    

Damn life, part 5

_پاشو بریم یه چیزی بخوریم گشنمه
به جنی نگاه کردم که همراه لیسا از کلاس خارج شد .
مدام داشتم کاراشو زیر نظر می‌گرفتم ،جالبش اینجا بود که اصلا دست خودم نبود .
_اوکی بریم
_اه داری خانواده به هم میزنی آنقدر بهش نگاه نکن حال به هم زن شدی
توجهی به چرت و پرت های جیمین نکردم و از کلاس خارج شدم
_تمایل داری کم زر بزن بیا
اخمی کرد و دنبالم راه افتاد تا به سلف رسیدیم هرکدوم غذاهای خودمون رو برداشتیم و روی میز گذاشتیم
تمام صندلی هارو نگاه کردم اما خبری از جنی نبود ،یعنی کجا رفته بودن؟
خواستم بلند شم برم دنبالش که کای دوباره روبه روم سبز شد
اون واقعا یا احمق بود یا خیلی احمق بود با اینکه این همه تحقیرش کرده بودم اما بازم روبه روم ایستاده بود
_هی تهیونگ
_اسم منو به زبون نیار
_هه ، تهیونگ پابو ، اگه بیارم چیکار میخوای بکنی؟ یه مشت دیگه خالی کنی تو صورتم؟
_راستش لیاقت مشت های منم نداری کیم کای
کارتو بگو و بعدشم هرررری
_شنیدم به بیچارگی افتادی، خواستم فقط یکم بهت بخندم‌،
_بیچارگی ؟
پوزخند صداواری زدم
_بیچارگی ؟! واقعا خنده دار بود
_فکر نمیکنم پنج میلیون ون واقعا پول زیادی باشه، اینطور نیست بچه ها؟!
زد زیر خنده‌
_پنج ملیون وون؟
عصبی فریاد زدم
_درست توضیح بده ببینم چه خبره ؟
همون موقع جیمین بلند شد و با فریاد گفت
_این سر صدا برای چیه کای ؟ پول من ازت گرفتم پس خودم هم بهت میدم
کای با خنده گفت،
_فکر میکنی اون پول برای من ارزشی داره پارک جیمین؟ میتونی اصلا پسش ندی فکر میکنم به یه گدا کمک کردم ثوابشو کنم....
با عصبانیت به جیمین نگاه کردم
_چه پولی از این عوضی گرفتی ؟‌
جیمین با عیش نوش گفت،
_پنج میلیون وون ازش قرض گرفتم، همین دیشب... فکر نمی‌کردم اینقدر عوضی باشه به صبح نکشیده کولی بازی دراره...
_ چرا به من زنگ نزدیک و از این عوضی پول گرفتی ؟! احمقی چیزی هستی؟
رو کردم به کای
_شماره کارتتون رو بده
_گفتم که به اون پول احتیاج ندارم
_خفه شو و اون شماره کارت کوفتی رو رد کن بیاد
شماره کارت رو داد و آنلاین براش پرداخت کردم
_اینم ۱۰ملیون وون که ریختم به حسابت ، خرج صورتت هم زدم ...
با پوزخند از کنارش درد شدم و از اونجا خارج شدم که جیمین پشت سرم حرکت کرد
_دنبالم نیا نمیخوام ریخت نحستو ببینم
_اگه میخواستم که از خودت عوضیت پول میگرفتم نباید جای من به اون پول میدادی،
_خفه شو خفه شوووو تو منو جلوی اون عوضی کوچیک کردی مخصوصا حالا که دیشب و آموز حسابی کت از دستم خورده بود ،فقط شانس آوردی جنی اونجا نبود
متعجب نگاهم کرد.
_دیشبم با کای دعوات شده بود؟
_اون عوضی داشت دست درازی می‌کرد به جنی ،و منم دخلشو آوردم
با دست توی پیشونی خودش زد.
_هنوز نیومده کلی دردسر درست کرده دختره احمق
با چهره خسته ای نگاهم کرد.
_ببین تهیونگ، من نمیتونستم بیشتر از این از تو پول بگیرم همین الانشم کلی بهت بدهکارم،به علاوه شدیدا به پول احتیاج داشتم دیشب.
_هر چی بود باید اول به من میگفتییی ،احمق
خنده تلخی کرد.
_مطمئن باش این تنها حماقت من توی این چند وقت نبوده، خیلی چیزا هست که ازش خبر نداری
_به نفعته که همشو توضیح بدی وگرنه رفاقتی دیگه بینمون نمیمونه ،الانم میخوام برم دنبال جنی ببینم کدوم قبرستونیه
دستاشو داخل جیبش کرد.
_الان نه، ولی بعدا واست توضیح میدم...
چیزی نگفتم و راهم رو کشیدم و رفتم عین یه احمق داشتم دنبال اون دختر میگشتم
_کیم تهیونگ دنبال چیزی میگردی
برگشتم و به دختر روبه روم خیره شدم که با لبخند مزخرفی بم خیره شده بود و لپ هاش گل انداخته بود
_به تو مربوط نیست
_خب شاید من بتونم کمکت کنم
_لازم نیست
برگشتم که به گشتن ادامه بدم که دستم رو کشید
_اگه دنبال جنی میگردی من میدونم کجاست
ابرویی بالا انداختم
_خب کجاست ؟
_اون توی حیات مدرسس
توجهی بهش نکردم و بدون تشکر مسیرم رو کج کردم و به سمت حیاط مدرسه رفتم ، درسته جنی تو حیاط بود اما مشغول دعوا
از دور بهش خیره شدم و گوش کردم ببینم چی میگن
_هی تو واقعا دوست دختر تهیونگی ؟
_فکر نمی‌کنم به تو مربوط باشه ایکبیری
_چطور جرعت میکنی ؟
جنی چند قدم به دختر نزدیک شد و با دستش دختره رو هول داد
_خیلی راحت
_از تهیونگ بکش بیرون قبل از اومدن تو من دوسش داشتم و برای رسیدن بهش هر کاری میکنم
جنی شروع کرد به خندیدن رفتار هاش واقعا برام جالب بود با دقت بیشتری به دعواشون نگاه کردم
_آره تو قبل من اینجا بودی و عاشقش شدی ،اما احتمالا بی بخار بودی که تهیونگ سمت من اومده ، شاید بهتر باشه روی اندامت و قیافت کار کنی شاید تهیونگ سمتت اومد .

𝐃𝐚𝐦𝐧 𝐥𝐢𝐟𝐞 ͭ ⷶ ͤ ᷠ ᷠ ͥ ͤDonde viven las historias. Descúbrelo ahora