(۱)خالکوبی رز سیاه

55 9 6
                                    

سلام به همتون عزیزای دل💕

من الی ام و میخام این فیک و بهتون تقدیم کنم لطفا اگر کم و کاستی داشت حتما نظراتتون رو باهام به اشتراک بزارین تا تصحیحش کنم و در کنار هم از داستان لذت ببریم

دوستای گلم عکس خالکوبی رو بالا گذاشتم ببینین
امیدوارم حسابی از داستان خوشتون بیاد

اگر دوسش داشتین همراهیتون رو دریغ نکنین تا انگیزه نویسنده تا اخرش زنده بمونه 🥰😘

دیگه بریم شروع کنیم

💚❤️

فایتینگ👊

Start⭐

به بارون شدید پشت پنجره خیره بودم

عاشق شبم...اونم شب بارونی ...

اما نه وقتی که میخام برم مهمونی،

حالا مجبورم از بابا بخوام تا برسونتم...

پرده رو کشیدم و برگشتم جلوی ایینه

یه عکس تمام قد از خودم انداختم و فرستادم برای جکسون

سریع سین زد و جواب داد«اینجوری میخای مخ زی یی رو

بزنی؟ریدی پسر... سکسی تر لطفا»

براش نوشتم«میترسم شما به چشم نیاین»

در جواب استیکر بی تربیتی برام فرستاد و نوشت «زودباش تن لشتو بردار بیار بچه ها اومدن»

تولد داداش جکسون بود

و جکسون من و چندتا از بچه های دانشگاه از جمله منگ زی یی

همکلاسیمون رو دعوت کرده بود.

همیشه با زی یی تو شوخی و شیطنت بودم و اولین بار بود

میخاستم تو جمع دوستانه تری و توی یک مهمونی ببینمش.

جالب بود خیلی کنجکاو بودم زودتر ببینمش اون واقعا خیلی

دختر جذاب و زیبایی بود فکر میکنم علاوه بر من خیلیای دیگ

جذب این زیبایی و جذابیتش شده بودن احتمالا شانس زدن

مخش کم بود ولی خب من هرکسی نیسم

دوباره تو ایینه به خودم خیره شدم

یه کت سفید با ریسه های ریز و ظریف سفید روش که پشتش

باز بود و عضلاتم رو به رخ میکشید و یه شلوار جینه مشکی

براق و نیم بوت مشکی موهام رو هم با کلی زحمت و به کمک

واکس و ژل مو به سمت عقب کشیده بودم

اوممم ...بنظر خودم که خیلی ام سکسی و جذابه ولی یه چیزی کمه

همون لحظه در اتاق بدون در زدن باز شد و ایوان اومد تو

با تعجب گفت«کجا میخای بری؟»

چپ چپ نگاهش کردم و گفتم «مگ نگفتم در بزن وقتی میای تو اتاق»

🌹🖤°°رز سیاه°°🖤🌹حيث تعيش القصص. اكتشف الآن