ᕱ⑅ᕱ 30

720 139 105
                                    

୨୧ my petal ୨୧
part 30

୨୧ my petal ୨୧part 30

Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.

●●●

سکوت آزار دهنده ای بینشون حکم فرما بود . یونا با استرس با غذاش بازی میکرد و سعی میکرد عادی به نظر برسه.

" نمیخوای چیزی بگی؟"

هوسوک با دستمال قطره های عرق روی پیشونیش و پاک کرد و با اضطراب به زمین زل زد

" خب.. من قبلا راجع به خانواده ام بهت گفتم "

حین جویدن غذاش تایید کرد.

" درسته"

" من کسی و ندارم که بخواد اول اون باهات صحبت کنه و نمیدونم بیاد برای آشنایی.. فقط خودمم و خودم... من باید خودم پیش قدم میشدم.‌. خب چند وقتیه که.. ازت خوشم اومده .. ینی اصن تصویرت از توی ذهنم بیرون نمیره ."

با حرص لب گزید و یونا از هل شدنش خندید

" نه اینکه فک کنی منحرفی چیزی هستم نه فاک! تصویرت نه از اون لحاظ‌‌‌... منظورم اینه که.. ینی نمیتونم فراموشت کنم. همش توی ذهنم میگرده حرفات ، نگاهات.. شبها خوابم نمیبره بس که بهت فکر میکنم.. تو این مدت که باهات آشنا شدم همیشه این حس و داشتم.. خب اون اولا نادیده اش گرفتم جدیش نگرفتم اما الان خیلی جدی شده.‌.. "

یونا با لبخند مهربونی به حرفای مرد گوش میکرد .

" میخوام بدونم... میشه بازم با من به این قرارها بیای تا بیشتر باهم‌آشنا بشیم ؟.. دوست دارم بیشتر راجع بهت بدونم، بهتر بشناسمت ‌‌.."

با لبخند خجالت زده ای به هوسوک نگاه کرد

" آره میشه..منم دوست دارم بیشتر راجع بهت بدونم ، شاید منم ازت خوشم میاد"

با خنده خم شد و دوباره پیشونیش و پاک کرد

" جدی میگی؟ یعنی این حس دو طرفه اس؟"

سری تکون داد و به صندلیش تکیه داد

" چی بگم آقای جانگ، دیگه خودت باید کشفش کنی"

" نگاهت که میگه آره .. به چشمات اعتماد کنم؟"

" چشما دروغ نمیگن"

●●●

با شنیدن صدای بسته شدن در، به سمت طبقه پایین دوید ‌.

My Petal Where stories live. Discover now