(۳)مربی

30 5 4
                                    

سلام
اینم پارت جدید
امیدوارم لذت ببرین💕
و البته لذت بدین(با ووت و کامنت)🥰

بریم برای شروع پارت
💚❤️

Start⭐

ژوچنگ:::::::::::::::::

خیلی وقت بود اینجوری خوش نگذرونده بودم.

انواع قیافه های جان و تو ذهنم مرور کردم

ترسیده،متحیر،شوکه،متفکر،اخمو

هرکدوم یه نمکی داشت و اذیت کردنش حسابی سر حالم آورده بود.

اگ دیشب هائوشوان نگفته بود که خودش جان رو تعلیم میده حتما من پیش قدم میشدم

هر چند هنوزم قرار نیست دست از سرش بردارم.

مثل یه بانی کوچولو بود برام.

اما در عجب بودم از ضربه دستش.

واقعا نفسمو برد...

صبح که از پنجره رفتم تو اتاقش فقط میخواستم دوباره خالکوبی پشتش رو ببینم.

اما قیافه متفکرش تو خواب باعث شد فکر شیطنت به سرم بزنه.

یه طره از موهاشو گرفتم و کنار بینیش تکون دادم.حقته اخه پسرم موهاش انقدر لطیف و بلند.

انتظار نداشتم انقدر هول کنه و از تخت بیوفته پایین.

و همینطور انتظار نداشتم بدون پیرهن خوابیده باشه .

اما همه این اتفاقات یه جوری شیطنت های دوران دور و برام زنده کرده بود.

خاطراتی که خیلی لذت بخش بودن.

رسیدیم به در خونه و وارد شدیم.

جان آخر از همه وارد شد.

سریع برگشتم تا قیافه اش رو با دیدن فضای داخل اینجا ببینم...

هیچوقت اولین روز خودم یادم نمیرفت و امروز قیافه جان نشون میداد که اونم هرگز فراموش نمیکنه.

شیائوجان::::::::::::::::::::::::

چیزی که میدیدم باورم نمیشد .

تمام حیاط پر بود از وسیله های عجیب غریب که من حتی نمیدونستم چی هستن.

فقط از چیزهایی که شبیه به گرز و نیزه بود میشد بفهمی وسیله های نبردن نه چیز دیگه...

همه جای حیاط مشغول تمرین بودن که با ورود ما برگشتن سمتمون .

همه لباسای مشکی تنشون بود درست مثل نینجاهای فیلما.

چیزی که بیشتر برام عجیب بود چیزی بود که مثل سقف کل حیاط و پوشونده بود.

یه چیزی شبیه شیشه اما شیشه نبود و باعث شده بود تمام فضای زیرینش تاریک باشه و هیچ نوری از آسمون نرسه.

نگاهم از محوطه برگشت رو ژوچنگ که داشت با لذت نگاهم میکرد.

انگار منتظر عکس العمل من بود.

🌹🖤°°رز سیاه°°🖤🌹Where stories live. Discover now