سلام عزیزای دل 😃
چطور مطورین ؟اول از همه بچه ها حتما حتما پارت اول معرفی کارکترا رو چک کنین چون اپدیت شده و بالاخره تونستم عکسای کارکترا رو هم آپلود کنم
و اما شیائوجان این فیک و کراش اوردم براتون🤤امروز پارت آوردم باقلواااا😍
خیلی پارت طولانی شد تا این لحظه شده۲۴ساعت که دارم رو نوشتنش وقت میزارم.
ولی خودم شخصا این پارت و خیلی دوس دارم چون شروع همه چیزه.و بالاخره دیدار رئیس بزرگ خوناشام های آسیا وانگ ییبو اعظم با فرشته مرگمون شیائوجان
بریم با هم ببینیم چه اتفاقاتی میوفته تو این پارت 😁
.
.
.
امیدوارم لذت ببرین 💕
و لذت بدین(ووت و کامنت حقمه دیگه نیست؟)🥰
{عاغااا ما اینجا داریم زحمت میکشیماااا بزن رو ستاره خوشالم کن🥺}
.
.
.
بریم برای پارت 😁
❤️💚🔥Start⭐
وانگ ییبو::::::::::::::::::::
ساعت نه شده بود که جلسمون تموم شد.
اوضاع اصلا خوب نبود و هر روز یه گزارش جدید داشتیم از غیب شدن آدمای عادی.
درخواست تبدیل به خوناشام سپید هم روز به روز بیشتر میشد.
درسته بهشون احتیاج داشتیم اما با تبدیل موافق نبودم...
مگه اینکه مجبور میشدیم.
مثل ژوچنگ...
دوست داشتم موقع تمرین جان عمارت باشم اما تمرینات تا ۹ شب بود و میدونستم الان تموم شده.
با این وجود زدم به دل شب.
امشب هوا خیلی لطیف بود و دوئیدن تو شب لذت بخش بود.
به دیوار عمارت رسیدم .حیاط کاملا خالی بود.
هنوز کاملا پایین نپریده بودم که جان از زیر پام رد شد.
تو پیست دو بود و حرکاتش بیشتر مثل یه ادم مست بود تا دوئیدن.
معلوم بود هائوشوان حسابی ازش کار کشیده...
چند قدم دیگه رفت که حس کردم داره از حال میره.
درست وقتی بهش رسیدم از هوش رفت و افتاد تو بغلم.
بریده بریده نفس میکشید و کاملا بیرنگ بود.
تو بغلم بلندش کردم.
هائوشوان داشت زیاده روی میکرد.
روز اول تا مرز بیهوشی پیش رفت.روزای بعدی میخواست چیکار کنه.
گردن و صورت جان کبود بود.
بی اختیار نفس عمیقی کشیدم .
رایحه گل رز و شکوفه پرتقال که از تن جان نشات میگرفت ریه هامو پر کرد.
خیلی وقت بود از چنین موجودات نحیفی دور بودم...از یه امگای واقعی و معصوم.
درسته دور و برم پر از امگا و بتاهای دختر و پسر بود...اما همیشه برای یه هدف و منظور خاص دورم بودن...
YOU ARE READING
🌹🖤°°رز سیاه°°🖤🌹
Fanfictionکاپل: #ییژان 💚❤️ ژانر: هیجانی،ماجراجویی،معمایی،فانتزی،تخیلی،اکشن،خوناشامی،عاشقانه،کمی تا حدودی امگاروس . . . {ییبو تاپ💚} خلاصه:شیائو جان یه انسان عادی با یه خانواده معمولیه ماجرا از اونجایی شروع میشه که جان با رفتن به مهمانی تولد متوجه اون تتو رزس...