فصل نهم(آلفای رنگها)
Writerتیک تیک ساعت خبر از عبور زمان و سرخی نور خورشید، خبر از یک غروب دلگیر دیگر را با شیونی بیرحمانه ،بی صدا فریاد میزد.
ابر ها خورشید بی کس و کار را محاصره و برایش با بیرحمی خط و نشان میکشیدند.یک تحدید همه جانبه!یک فداکاری .یک نوع خودکشی. یک نوع محبت...برای یاری بی وفا....بی وفا تر از آن زن!
میدانست که در گذشته خورشید این چنان تنها نبود. میدانست که او عمرش را پای سوختن برای ماهی حرام کرده بود که هرگز به دیدنش نمی آمد. میدانست که خورشید از دست میرود.میدانست که او هم از دست خواهد رفت. درست همانطور که آن امگا از دست رفته بود.
سیگار نیم سوزش را بی هیچ بام و ترسی رها کرد و به سقوطش در میان طبقات نگریست.
یک سقوط آشنا....درست مثل آن روز شگفت انگیز.
زنی را میشناخت که قبلا و در گذشته، به همین شیوه به نفس هایی که به نفس هایش بند بود پایان داده بود.
به نفس هایش پایان داده بود و راه را برای ازادی هیولای درون الفای کوچکش باز کرده بود.یک روز اعجاب انگیز.مرگی دردناک.مرگی پر حرف...مرگی با درس ها و پیامد های بسیار.
نگاه یخ زده اش را به خداحافظی تلخ خورشید سوزان داد.
تنها.
محزون.
بی کس و دردمند.
خورشید کرکتر اصلی دنیای آسمان ها بود....کرکتری محو شده میان جزیاتی تو خالی.
درست مانند او.!.خورشید،کرکتر اصلی داستان خودش، یک قاتل و یک جلاد بود.
قاتل احساسات عمیق خویش و جلاد بدن خود.
میدانست که ماه هرگز به او نمیرسد.میدانست که نمیتواند احساساتی داشته باشد، میدانست که او هرگز اهمیت نخواهد داد ...میدانست به خدایش سوگند میخورد و در تنهایی اش میگریست....اما با همه ی این ها، دنیای خودش را برای ماه آتش زده بود.
یک خودکشی از پیش تایین شده..
یک خودسوزی..
یک نجات دهنده.
یک صحنه ی آشنای دور.
و به شدت ازار دهنده..سر سنگین از الکلش را عقب انداخت و سیگار دیگری را با مستی بسیار روشن کرد..
"با افزایش تعداد گمشدگان سئول در محله ی گویو در طی چند روز گذشته پلیس شخصا پرونده هارا -"
نیشخندی زد و سیگار باریک را میان انگشتان کشیده اش محکم کرد.
خورشید دنیای ،کرکتر های توخالی بودن، حماقت محض بود!
این را مادر خوب برایش شفاف کرده بود!
میدانست.نگاه سردش را از آن الونک الکتیریکی مضحک گرفت.
لبخند جنون امیزش به زیبایی صورت کوچکش را تزیین و افکار در سرش را تایید کرد.خورشید این ادم ها بودن،خوب فداکار و مهربان بودن، کار یک احمق بود.کور شده از عشق.از محبت.از حماقت.
خورشید بودن بی اندازه تحقیر امیز و تمسخر برانگیز بود.به بدن مثله شده برروی سرامیک های سرد اتاق خوابش از همان فاصله نگریست....رد خون و جای انگشتان دست آن دخترک مو بلوند لبخندش را تشدید میکرد.
جنون.
ویژگی که خورشید هرگز در ماهش ندیده بود.ویژگی که با عقلی معیوب ،ندید گرفته شده بود...ویژگی مسموم!
ویژگی زهر الود در ماهی به ظاهر معصوم!
ماه! یک زالو! تغذیه کننده از زندگی هدر رفته ی خورشید...یک مزاحم! .... یک شخصیت پوچ... کرکتری که بی خورشید اصلا کرکتر نبود! یک موجود بزرگ شده....یک کرکتر نامرئی!
ماه!
قاتل تاریکی ها.
قاتلی در پشت پرده ها.
قاتلی مخفی شده در سایه ها.
یک کنترل کننده.
یک جانی....
یک مغز متفکر.
و میدانست... در دنیای آدم های خورشید نما،او ماه بودن را برگزیده بود.
سیگار بر لب تیغ را برداشت و به سمت بدن نیمه جان دختر حرکت کرد.
___________________________________________این پارت یهویی فقط و فقط به خاطر تولد جئون جونگکوک قهرمان و قربانی اصلی این فیکشنه:)
یهویی بود.
و اونقدری که میخواستم خوب نشد. اما دوستش داشته باشید.
داشتم فکر میکردم جونگکوک چقدر شبیه خورشیده...اینطور فکر نمیکنید:)؟
Love u all
-Misaki
YOU ARE READING
𝘊𝘰𝘭𝘰𝘳𝘧𝘶𝘭 𝘈𝘭𝘱𝘩𝘢 (𝘷𝘬𝘰𝘰𝘬)
Hayran Kurgu"𝘊𝘰𝘭𝘰𝘳𝘧𝘶𝘭 𝘈𝘭𝘱𝘩𝘢" "آلفای رنگها" جئون جونگکوک 18 ساله محو تماشای الفایی شده بود که برعکس تمام اعتقاداتش رنگ داشت!. برعکس باور هایش....یافته ها و تجربیاتش....الفای سردی که دنیای اطرافش را، بی معنی میکرد:) دنیای سرد و خاکستری جونگکوکی که با...