🍂𝐏𝐚𝐫𝐭 07

129 31 379
                                    

= و تو قهوه های خوبی درست می‌کنی؟

جیهون با اشتیاق پرسید و سهون دوست داشت زودتر از آشپزخونه فرار کنه. نوبت کارهای صبحونه مشترکاً به گردنشون افتاده بود و سهون می‌دید که نامزد جونگده، با نرمی سعی می‌کنه ارتباط خوب و مناسبی بینشون بسازه؛ اما سهون مردد بود.

° آ..آره. دیروز یکم برای لوهان و کیونگسو درست کردم، خوششون اومد فکر کنم.

= اگه کیونگسو‌ خوشش اومده پس حتما چیز خوبی رو از دست دادم.

جیهون با روحیه مثبتی گفت و سهون لبخند خجالت زده‌ای به چهره روشن دختر زد: نظر لطفتونه، ولی خب این شغل منه. یعنی اگه نتونم خوب درست کنم یکم عجیب میشه.

= من سرپرست مالیم و تمام کارمندای بخشم توی همین حوزه شغلیشون تحصیل کردن، اما میتونم بگم خیلیاشون واقعا اونقدر خوب نیستن. مهارتت بخاطر تلاشته نه فقط یه چیز روتین وابسته به شغلت.

° نظر.. لطفتونه.

سهون کمی معذب گفت و نمی‌دونست باید با احساسش چیکار کنه. مکالمه بینشون بد جلو نمی‌رفت ولی چیزی درباره صمیمی شدن با دختر به سهون احساسی مشابه عذاب وجدان می‌داد؛ انگار که اجازه لذت بردن از مکالمه روتین و روزمره‌شون رو نداره.

ییشینگ گفته بود که برای صبحانه فقط تخم مرغ نیمرو شده رو ترجیح میده و سهون بعد از اضافه کردن آویشن به سفارش خود مربی مهد، گاز رو خاموش کرد. به هر حال همین حالا هم پخته به نظر می‌رسیدن و احتمالا به چیزی باب میل شینگ، شبیه شده بود.

نیمروی آماده شده رو داخل بشقاب گذاشت و سمت سکو رفت: آماده‌ست!

لازم به توضیح اضافه نبود وقتی سفارش مخصوص فقط به ییشینگ تعلق داشت. مربی تقریبا زیر سکو و منتظر صبحانه‌ش نشسته بود و صدای کمی سهمگین و غیرمنتظره‌ای که بلافاصله از جایی زیر چوب کانتر اومد، نشون می‌داد ییشینگ احتمالا فضایی که زیرش نشسته رو فراموش کرده و با واکنش سریعی سرش رو به سطح زیرین سکو کوبیده.

همزمان با مالیدن سرش بالا اومد و با لبخند خوشحالی، به کمک دست آزادش بشقاب رو گرفت: ممنونم.

سهون در جواب، لبخند کمرنگ شده روی صورتش رو پررنگ‌تر کرد و با بیرون دادن نفس حبس شده‌ش دوباره به سمت تنها دختر جمع، کنار گاز برگشت.

= دیشب یکم با لوهان صحبت کردم و اون درباره کافه‌ت بهم گفت. اینکه بینمون یه باریستا داریم یجورایی برام جلب توجه می‌کرد، دنبال بهانه‌ای بودم تا باهات حرف بزنم و حالا که نوبت اماده کردن صبحونه به هردومون افتاده فکر کردم شاید زمان خوبی باشه.

سهون لبخند معذبی زد و جیهون با احساس کفایت هم‌خوردگی مواد داخل کاسه، همزن رو کمی بالاتر آورد و هومی کشید: به نظرت کافیه؟

Opia ᶜᵒᵐᵖˡᵉᵗᵉᵈDonde viven las historias. Descúbrelo ahora