my half brother

206 28 0
                                    

part41

فلش بک چند دقیقه قبل

_خوبی؟
_با نگاه لرزونش نگاهم کرد بازم بعد از عمل صورتشو کامل با باند بسته بودن و گفتن که بعد از دو هفته باید بازش کنیم
_خوبم..کوک!
_جانم
_اون... اون پسر کی بود؟
_کدوم پسر؟ نکنه جیمینو میگی؟
سری تکون داد که گفتم
_اون کارمند یونگیه طراح لوگو از امریکا اومدن کره چون با یه شرکت قرار داد بستن اما بخاطر این چند روزه نتونستن برن و کاراشونو انجام بدن
_خانوادش...خانوداشم امریکا زندگی میکنن؟
یکم مردد شدم که چیزی بگم.. اما خب اوما به کسی نمیگفت پس گفتم
_خانواده ایی نداره.. یعنی یجورای چون پدرش خیلی اذیت میکرده مادرش تصمیم میگیره که با یکی بفرستش امریکا ادامه تحصیل اما خب دیگه از اون روز به بعد سراغ بچشو نمیگیره و جیمینم اونجا موندگار میشه و خب الان فکر کنم هش....
با دیدن اشک های اوما هول کردمو گفتم
_اوما..؟
_جیمین
_جیمین چی؟
هیچی نگفت و فقط چشماشو بستو اروم گفت
_لطفا برو ببرون
با تعجب نگاهش کردمو گفتم
_اوماا
_لطفا...

ویو جیسو

تا جونگکوک از اتاق زد بیرون هق ریزی زدم و دستو با ناباوری جلوی دهنم گرفتم پسرم بعد از سال ها اومده بود کره... با یاداوری دیروز لبخندی روی لبم اومد... اون بزرگ شده بود.. و پخته تر.. اما.. با فهمیدن اینکه من صورت قبلیمو ندارم... دوباره اشک توی چشمام جمع شد اما ایندفعه نمیزارم بره... میخام براش مادری کنم حتا اگ نفهمه مادر واقعیشم با تصمیمی که گرفتم  اروم چشمامو بستم و بعد از سال ها با ارامش خوابیدم...

فردا صبح

بعد از اینکه بیدار شدم نامه کوچیکی برای ته نوشتم و روی یخچال چسبوندم و از خونه سریع زدم بیرون و قرار شد برم خونه تا با یونگی برم شرکت تا رسیدم رمز درو زدم و با کلافگی وارد خونه شدم که با دیدن خانم جئون روی کاناپه تعجب کردم که با شنیدن صدای در سرشو بالا اورد و با دیدنم با صدای اروم و دلنشینش گفت
_اوه جیمین شی
_سلام خانم جئون
با دستش به کنار خودش اشاره کردو گفت
_بیا اینجا
_نه نه ممنون فقط اومده بودم که با اقای مین برم شرکت
_یونگی رفته خرید و فعلا نیست پس بهتر نیست یه گپ کوچیک اشنایی داشته باشیم؟
به اجبار سری تکون دادم و با خجالت به سمتی مبلی که روبروی خانم جئون بود نشستم و گفتم
_شما.. منو از کجا میشناسین؟

kookmin (my half brother) Where stories live. Discover now