JUNGKOOK|خرگوش

25 3 0
                                    


*مینسو*
امروز قرار گردشگردی داشتم..
از شهر اومده بودیم به یه روستا که همشون خرافاتی بودن ‌که از کوه نباید بریم بالا چون قدیمی ترین خوناشام ها اونجا زندگی میکنن

هع واقعا از خرافاتم گذشته بود..
من به خوناشام ها اعتقاد داشتم.. اما نه این ک اینجا زندگی کنن.. با این حال حس عجیبی درونم صدا میزد..

جنگل تاریک بود و درونش رگه های قرمزی وجود داشت

داشتم فضا رو برانداز میکردم که حواسم به حرکات عجیب و غریب و صدای نازکه یه بچه خرگوش پرت شد! سمتش رفتم.. اما لحظه ای از حرکت ایستادم!
چشماش... خیلی عجیب و ترسناک بودن! داشتم ازش فاصله میگرفتم که یه صدایی اومد..

انگار یکی منو مسخره میکرد.. یه دختر!
نکنه همون قبلی باشه ن نمیتونه

لحظه ای ترس تمام وجومو گرفت و بدون فکر پا تند کردم و به مسیر روبه روم ادامه دادم که چندتا پسر دنبالم می‌اومدن ..
ترسیدم و با شدت بیشتری دویدم که اونام افتادن دنبالم ..

داشتم میدوییدم که خوردم زمین.. دستم بدجوری زخم شده بود و داشت خون میومد.. از ترس اون پسرا خودمو روی زمین کشیدم و پشته صخره ای قایم شدم..

از تاریکیه زیاد چیزی نمیدیدم ..

لحظه ای نفسای گرم و ترسناکی رو روی گردنم و دم گوشم حس کردم.. قلبم از ترس ضربان جا مینداخت و دلم پیچ میرفت..

برگشتم سمتش که.. چشماش!!!

از ترس داشتم سکته میکردم.. اون چشما خیلی ترسناک بودن..

داشت خیلی نزدیکم میشد.. خاستم بلند شم که از مچ دستم محکم گرفت و زخمم به شدت درد گرفت!

+پس تو بودی ک منو باور نداشتی..

_چ.. چی؟ باور؟ ب چی؟ ول.. ولم کن!

+باشه هرطور راحتی میزارم اون پسرا به حسابت برسن

ناگهان از پاش گرفتمو با التماس گفتم:

_ لط...فا از دستشون م..منو نجات بده خوا...هش میکنم

دستی به لبه سرخش کشید و نگاهش رو از خونی که روی دستم جاری بود گرفت و گفت:

+یه شرط دارم

-هر...چی با..شه قبول میکنم!

+من نجاتت میدم و خونت برای  من میشه..
هر کاری بخوام میتونم باهاش انجام بدم

-چ...چی داری میگی؟

لیسی به زخمه روی دستم زد و گفت:

+دیگه راه برگشت نداری!‌
نجاتت میدم و خونت برای من میشه

چیزی نگفتم که وقتی اون پسرا اومدن نمیدونم چیشد که همشون از درون پاره شدن(یعنی اینکه از داخل بدنشون پوستشون بریده شد)

چیزی که دیده بودمو نمیتونستم باور کنم!
این چه موجودیه؟!

از ترس جیغی کشیدم که دستشو روی لــ....بم گذاشت و گفت:

+هیششش بیبی گرل!
اومد جلو و براید بغلم کرد و منو از اونجا برد..




.

.
اینم از جونگکوک

BANGTAN|تک پارتیHikayelerin yaşadığı yer. Şimdi keşfedin