اجبار|Jungkook

23 3 0
                                    

سلام من کیم هانا هستم و دوسالی میشه که با جئون جونگکوک به اجبار ازدواج کردم و اگه راستشو بخواین یه زندگی سگی برام ساخته نه اجازه ی بیرون رفتن دارم نه حتی زنگ زدن به دوستام و هروز گوشیم رو چک میکنه

.........................................‌..

ویو هانا

امروز کوک خونه نبود و من دیشب با دوستم چت کردم که فردا باهم برای ساعت ۷ همو تد بار ببینیم  کار کوک ساعت ۱۰ تموم میشد و منم قبول کردم و الان ساعت ۶ و یه دوش 
۱۵ مینی گرفتم و آمدم بیرون یه میکاپ ناز کردم و لباسم رو پوشیدم .
فعلا ساعت ۶:۴۵ دقیقه بود و تصمیم گرفتم خودمو با گوشی سرگرم کنم که صدای زنگ گوشیم آومد و دیدم که لارا ( دوست هانا)
رفتم پایین سوار ماشینش بود منم سوار شدم و بعد از ی گپ کوتاه حرکت کردیم و بعد از ۱۵ مین رسیدیم بار
..............................‌..‌

داشتم خوش میگذروندم با لارا که دیدم کوک هم وارد بار شد و من داشتم از ترس سکته میکردم
هانا: بدبخت شدم لارا آون کوکه
لارا: نترس چیزی نمیشه برو سرویس طبقه ی بالاس بعد که حواسش پرت شر بهت میگم که بیایی پایین
هانا: باشه من برم
..‌..................................

ویو هانا
رفتم سرویس و واقعا استرس داشتم ی ۱۰ مینی میشد که اونجام که یهو ی مرد اوم توی سرویس و وقتی نگاش کردم دیرم اکسم یوجینه. و با قیافه ایی تعجب زده نگاش کردم
هانا: تو اینجا چیکار میکنی
یوجین: باید از تو اجازه بگیرم
هانا: اوکی ولی اینجا سرویسه زناس
یوجین: دوست داشتم آومدم
(لارا بهش زنگ میزنه و هانا قطع میکنه چون فکر میکنه که کوک حواسش نیست ولی در واقع  منظورش اینه که کوک داره میاد سمت سرویس برا مردا)
هانا: خیلی خوب برو کنار میخوام برم
یوجین: عه نشد دیگه باید تقاص همه ی کارات رو الان پس بدی
هانا: چی میگی میگم برو کنار (داد)
یوجین: خفه شو هرزه
هانا: مراقب حرف زدنت باش
ویو هانا
بعد از تموم شدن جملم بهم حمله کرد و داشت لباس هامو بزور می‌کند
...............‌‌............
ویو کوک
داشتم میرفتم سرویس که دیدم صدای جیغ یه دختر میاد که توی سرویس زناس رفتم دیدم که هانا هست که ی پسر داره اذیتش میکنه رفتم تا جایی که تونستم زدمش که از حال رفت و دیدم هانا نشسته یه گوشه داره گریه میکنه
کوک: اینجا چه غلطی میکنی( داد)
هانا: حوصلم سر رفته بود تو خونه (گریه)
کوک:به درک که سر رفته بود حوصلت
هانا: بسه دیه اگه از من بدت میاد طلاقم بده هم من راحت میشم هم تو من تو رو خیلی دوست دارم اما تو نه تو حتی نمیزاری زنگ بزنم به دوستم و نه میزاری که برم بیرون اگه منو توی خونه زندونی نمیکردی آلان باهم بیرون بودیم نه من پنهانی بیام بیرون (داد و گریه)
ویو کوک
با شنیدن حرفاش واقعا ناراحت شدم که این همه درد داشت من واقعا دوسش داشتم از اول
کوک: من معذرت میخوام دیگه هرچی تو بگی فقط بیا بریم خونه‌مون
هانا: بزار یه زنگ بزنم لارا که بره
لارا: چی شد هااااااا
هانا: هیچی میخواستی چی بشه من با کوک میرم خونه تو هم برو فردا بهت زنگ میزنم بای
لارا: اوکی بای
کوک: هانا من واقعا دوست دارم
هانا: حالت خوبه
کوک: آره فقط بخاطره همه ی کار هایی که کردم عذر میخوام قول میدم دیگه تکرار نشه
هانا: واقعا
کوک: آره واقعا
ویو هانا
با شنیدن حرف های کوک قند تو دلم آب شد و خیلی خوشحال شدم کوک دستم رو گرفت و باهام به سمت خونه رفتیم. و به خوبی و خوشی زندگی کردیم




دیگه چیزی به ذهنم نرسید 😐😂

BANGTAN|تک پارتیNơi câu chuyện tồn tại. Hãy khám phá bây giờ