❤️‍🩹 Part 32 ❤️‍🩹 last part

241 49 93
                                    

مینهو چان رو کنار زد و گفت : '' من باید برم دنبالش. '' و به سمت حیاط عمارت قدم برداشت.

بقیه هم به دنبالش راه افتادن. وقتی به حیاط عمارت رسیدن، افراد مافیا که چند ساعت قبل با جیسونگ از عمارت بیرون رفتا بودن، برگشتن.

اعضای مافیا وقتی دیدن جیسونگ از ماشینی که جلوتر از همه وارد حیاط شده بود، پیاده شد به سمت رفتن و همگی محکم توی آغوششون گرفتنش. پسرک از درد داد زد : '' زخمم هنوز درد داره! ''

پسر ها از جیسونگ فاصله گرفتن. مینهو با دست هاش صورت جیسونگ رو قاب گرفت و داد زد : ''توی تلویزیون گفت که تو مُردی! ساختمون سازمان و ویلای کانگ کاملا سوخته! ''

جیسونگ هیونگش رو آروم توی آغوشش گرفت و گفت : '' آروم باش، مینی. من و تو تا تونستیم افراد سازمان رو کشتیم. من باید یه جوری مرگشون رو توجیه میکردم. الان همه فکر میکنن که جیوو و کانگ و بقیه افسر ها و از جمله خودم، همگی توی این آتش سوزی کشته شدن. ''

چان به پسرک نگاه کرد و پرسید : '' اگه کسی بفهمه که تو ساختمون رو آتیش زدی چی؟ ''

جیسونگ لبخندی زد و جواب داد : '' از روش همیشگی مافیا استفاده کردم. تعدادی از افرادمون برق و دوربین های مدار بسته رو قطع کردن و من و بقیه هم مواد منفجره با خودمون بردیم. ''

مینهو همینطور که مشت هاش رو به کمر پسرک میکوبید، گفت : '' تو باید نقشه‌ات رو بهم میگفتی. من فکر کردم که تو مُردی، جیسونگ. دیگه هیچوقت این کار رو باهام نکن. ''

هیونجین به پسرک نگاه کرد و گفت : '' فکر نمیکنم این نقشه رو همین امروز قبل از رفتنت کشیده باشی. ''

جیسونگ سرش رو تکون داد و گفت : '' من خیلی وقته این نقشه رو کشیدم و بالاخره امروز زمانش رسید که عملیش کنم. '' و از مینهو فاصله گرفت و بوسه ای به لب هاش زد و گفت : '' تو نقشه ی دستگیری کانگ رو از من مخفی کردی، منم نقشه ی از بین بردن سازمان رو از تو مخفی کردم. حالا مساوی شدیم. ''

مینهو اخمی کرد و پرسید : '' چرا این کار رو کردی؟ ما میتونستیم با پوشش سازمان کارهامون رو انجام بدیم. ''

جیسونگ بوسه ی دیگه ای مهمون لب های دوست پسرش کرد و جواب داد : '' من نمیخواستم توی سازمان کار کنم و گدای بهشت باشم. من دلم میخواد توی مافیای لی کنار تو و بقیه پادشاه جهنم باشم. ''

.・。.・゜✭・.・✫・゜・。.

چند هفته ای از کشته شدن کانگ و آتیش گرفتن سازمان اطلاعات گذشته بود. پسر ها دور هم توی اتاق نشیمن جمع شده بودن و منتظر سونگمین بودن تا بیاد و خبری که صبح به دستش رسیده بود رو به بقیه بگه.

لونا نقاشی ای که تازه کشیده بود رو توی دستش گرفت و از پله ها پایین دوید و به سمت اوپا هاش رفت و گفت : '' جیسونگی هیوووووونگ! فهمیدم اسم جدیدت رو چی بذاری! ''

Save Me | نجاتم بدهWhere stories live. Discover now