Part 37

411 70 13
                                    




MINSUNG & HYUNLIX-ZONE@ تمامی کارکتر های این فیکشن و کارکتر های تمام فیکشن های این چنل هیچ شباهت شخصیتی به
اعضای استری کیدز نداشته و تنها اسم کارکتر ها برگرفته از اعضای استری کیدز هست. 


دست اخر رو هم با خنده روی ورق ها قرار داد و نگاهش رو به چان داد و گفت : هیونگ کافیه یا هنوزم میخوای ببازی ؟
چان با حرص ورق ها رو روی زمین پرت کرد و خطاب به هیونجین لب زد : همسرتو جم کن. 
نیشخندی زد و دست فلیکس رو گرفت و گونه اش رو بوسید و با ارامش لب زد : حرص نخور بنگ کریستوفر چان .. جنبه ی باخت رو داشته باش. 
چان پوزخند صدا داری زد و گفت : حیف من که همش بیمارستان بودم کنار توعه بی شعور.  به این حرف هیونگش با صدای بلند خندید و خطاب به فلیکس و جیسونگ لب زد : خب حالا نوبت من و سونگمینه .. 
فلیکس به ارومی از روی زمین بلند شد و کنار مردش نشست و گفت : موفق باشی عزیزم. 
و با اتمام حرفش با یه دست گونه اش رو گرفت و لبش رو بوسید و به این نحو بهش انرژی داد. 
هیونجین لبخند محوی زد و تا خواست پایین و روی زمین بشینه ، مینهو نفسی تازه کرد و گفت :
نظرتون چیه جرئت و حقیقت بازی کنیم. 
جیسونگ و سونگمین سری تکون داد و موافقت خودشونو اعلام کردن ولی فلیکس اخمی کرد و گفت
: نه نمیشه .. ما نمیتونیم الکل بخوریم. 
چان نیشخندی زد و گفت : یه ذره اشکالی نداره ..
بعدم بچه ها فعلا بیدار نمیشن. 
لب باز کرد تا نفی کنه که هیونجین لب زد : من نمیتونم بخورم .. فوقش من ازشون مراقبت میکنم ..
اگر میخوای بخور فلیکس. 
خیلی وقت بود که لب به الکل نزده بود و واقعا دلش میخواست یکم بخوره .
پس لبخند ارومی زد و سری تکون داد و گفت :
باشه پس. 
جیسونگ دستاش رو جلوی فلیکس دراز کرد و گفت : بزن قدش. 
با لبخندی دندون نما دستاش رو به دست های جیسونگ کوبید و حرفی نزد. 
با اتمام کارش به طرف مینهو رفت و نگاهش رو بهش داد و گفت : میگم تو که مست نمیشی حواست به جینا باشه اگر بیدار شد خب ؟
سری تکون داد و خم شد و سر جیسونگ رو بوسید و گفت : باشه عزیزم .. امشب رو بیخیال همه چیز شو من حواسم هست. 
سونگمین هم نگاهش رو به چان داد و خواست چیزی بگ که چان لب زد : خیالت راحت. 
با لبخند نگاه از مردش گرفت و به طرف اشپزخونه دوید. 
سینی چوبیش رو برداشت و بیشتر از ده تا سوجو از توی یخچال در اورد و توی سینی چید و به طرف سالن رفت. 
روی زمین کنار چان نشست و در یکی از شیشه ها رو باز کرد و شات های کوچولو رو از توی کشوی میز عسلی در اورد و رو به روی هر کدوم از مهموناش قرار داد و شروع به ریختن کرد. 
فلیکس اب دهنش رو قورت داد و شات رو برداشت و به لیوان چان و جیسونگ کوبید و بعد از گفتن به سلامتی یک نفس کل اون مایع تلخ رو وارد گلوش کرد. 
بعد از چند ثانیه شات رو پایین اورد و نفس عمیقی کشید و لبخند بی نهایت پهنی زد و گفت : خیلی وقت بود که نخورده بودم. 
جیسونگ و سونگمین هم سری تکون دادن و جیسونگ لب زد : منم بعد از به دنیا اومدن جینا نخوردم .. واقعا کیف میده.. 
مینهو ریز خندید و دستش رو توی موهای جیسونگ فرو کرد و به ارومی لب زد : فقط زیاده روی نکن عزیزم. 
بدون هیچ حرفی با سر حرف مردش رو تایید کرد و توی این فاصله سونگمین در اون شیشه ی سبز رنگ رو بست و وسط قرارش داد و گفت  : خب ؟ بچرخونم ؟
با تایید تموم مهمون ها و همسرش بطری رو چرخوند و با لبخند کنار چان نشست. 
بطری اونقدر چرخید تا بالاخره چان و جیسونگ رو هدف قرار داد. 
چان نیشخندی زد و دستاش رو بهم کوبید و گفت :
خب خب خب .. جیسونگ شی قصد نداری یه بچه ی دیگه بیاری ؟
با چشم های گرد شده به چان نگاه کرد و گفت : نه هیونگ .. همین جینا برامون کافیه. 
مینهو با اخم از شنیدن این حرف از زبون عشقش ، بهش نگاه کرد و حرفی نزد. 
سونگمین با دیدن نگاه خیره ی مینهو ریز خندید و گفت : ولی انگار یه نفر اینجا یکی دیگه هم میخواد. 
جیسونگ با اخم رد نگاه سونگمین رو دنبال کرد تا اینکه به همسرش رسید. 
با تعجب و خیلی یهویی ضربه ی محکمی به بازوش زد و گفت : هیس هیس. 
به این حرکت کیوت و یهویی همسرش خندید و دستاش رو گرفت و به طرف خودش کشید و بوسیدش و گفت : تا تو نخوای هیچی نمیشه. 
چان ریز خندید و یک شات پر کرد و به طرف مینهو هل داد و گفت : بخور. 
اخمی کرد و گفت : چرا ؟
شونه ای بالا داد و گفت : فکر کنم قوانین بازی رو یادتون رفته ... قانون شماره ی چهار .. تاپ ها به هیچ عنوان اجازه ی بوسیدن باتم رو ندارن مگر اینکه وسط بازی باشن و جرئت رو انتخاب کرده باشن. 
لبش رو از شنیدن قانونی که فراموشش کرده بود گزید و شاتش رو برداشت و یک نفس سر کشید. 

جیسونگ ریز خندید و لب زد : عزیزم فکر کنم تو زود تر از من مست بشی. 
نیشخندی زد و نگاه هیز و عاشقانه ای به جیسونگ انداخت و گفت : شاید. 
سونگمین هینی کشید و جیسونگ رو به طرف خودش کشید و گفت : همین الان بچه تولید میشه.. 
فلیکس با صدای بلند به این حرف سونگمین خندید و خم شد و بطری رو چرخوند و دوباره بازی رو شروع کرد. 
طولی نکشید که دوباره بطری ایستاد و اینبار فلیکس و سونگمین رو هدف قرار داد. 
سونگمین دستاش رو بهم فشرد و گفت : خب فلیکس .. جرئت یا حقیقت ؟
کمی فکر کرد و گفت : اگر همش حقیقت باشه جالب نیست .. جرئت. 
ریز خندید و نگاهش رو به هیونجین داد و با شیطنت لب زد : روی گردن هیونجین کیس مارک بزار. 
با چشم های گرد شده اب دهنش رو قورت داد و با لکنت گفت : اینکارا یعنی چی ؟ نمیشه اینطوری. 
جیسونگ با صدای بلند خندید و گفت : اگر نمیخوای باید طبق قانون شماره ی یک پنج یک دونه شیشه سوجو رو سر بکشی. 
اهی کشید و لب باز کرد تا چیزی بگه که سونگمین یک بطری برداشت و جلوش قرار داد و گفت :
انتخاب کن .. این یا کیس مارک ؟
لبش رو گزید و نگاهش رو به هیونجین که کنارش بود داد. 
با دیدن چشم های منتظر و لبخند محو روی لبای اون مرد ، اهی کشید و بدون هیچ حرفی جلو رفت و دستش رو توی موهای مردش فرو کرد و به ارومی سرش رو توی گردنش فرو کرد. 
هیونجین زبونی به لب پایینش زد و دستش رو دور کمر فلیکس حلقه کرد و چشماش رو روی هم قرار داد. 
فلیکس به ارومی و با خجالت لباش رو از هم باز کرد و شروع به مکیدن گردن مردش کرد و طولی نکشید که با عجله لباش رو جدا کرد و سرش رو پایین انداخت و مثل یه پسر خوب نشست. 
چان هینی کشید و به گردن هیونجین نگاه کرد و گفت : این چیه ؟ گازش گرفتی ؟
با نگرانی نگاهش رو به گردن هیونجین داد و با دیدن کبودی که به جا گذاشته بود ، دستش رو روی دهنش قرار داد و لب پایینش رو گزید و چیزی نگفت. 
هیونجین ریز و با لذت خندید و دستش رو روی گردنش قرار داد و گفت : عالی بودی عزیزم.  این حرف رو برای اروم کردن فلیکس زد ولی نمیدونست همین حرف به تنهایی چقدر باعث خجالت همسرش میشه چرا که صدای خوشحالی حضار بلند شد و جیسونگ لب زد : پلنگ وحشی که میگن تویی فلیکس بقیه ادات رو در میارن . چرا تا الان رو نکرده بودی بلا. 
با خجالت دستاش رو روی صورتش قرار داد و خودش رو توی بغل هیونجین پنهان کرد. 
هیونجین ریز خندید و دستش رو دور شونه ی فلیکس حلقه کرد و گردنش رو بوسید و گفت :
بچرخونین. 
چان دستش رو دراز کرد و بطری رو چرخوند و توی این فاصله فلیکس هم سر جاش نشست و منتظر موند تا ببینه سر و ته بطری برای کی میوفته. 
وقتی بطری بین هیونجین و مینهو قرار گرفت ، فلیکس و جیسونگ بهم نگاه کردن و طولی نکشید که با حرفی که مینهو زد همه چیز بهم ریخت و چشم های فلیکس پر از اشک شد. 
مینهو : تاحالا شده دست از دوست داشتن فلیکس بکشی و سعی کنی بدون اون زندگی کنی ؟
هیونجین با اخم نگاهش رو به فلیکسی که بغض گلوش رو گرفته بود داد و به ناگه لبخند محوی زد و محکم فلیکس رو توی بغل گرفت و گفت : معلومه که نه .. هیچ کس نمیتونه اکسیژن خونش رو از دست بده چون میمیره .. اونقدر فلیکس و بچه هام رو دوست دارم که به هیچ عنوان به این موضوع مسخره فکر نکردم و هیچ وقت هم نمیکنم. 
چان نفس ارومی کشید و هر چند که نوبت خودش نبود اما خطاب به هیونجین لب زد : اگر یه روزی فلیکس خواست از زندگیت بره این اجازه رو بهش میدی ؟
فلیکس با اخم و متعجب به چان و مینهو نگاه کرد و خواست چیزی بگه که با جوابی که هیونجین داد ، با عشق بهش نگاه کرد و اشک از هر دوتا چشمش پایین چکید. 
هیونجین : حتی اگر خود فلیکس هم بخواد منو ترک کنه من ترکش نمیکنم .. اگر دیدم از حضورم توی زندگیش ناراحته نمیرم و خودم رو اصلاح میکنم ولی اگر قرار باشه بخاطر یکی دیگه ترکم کنه و با اون خوشحال باشه طرفو پاره میکنم و اتیشش میزنم
.
جیسونگ با این حرف هیونجین پقی زد زیر خنده و گفت : گفتم الان احساسی میشه و میگه میزاره بره با اون شخص که یه دفعه گفت پارش میکنم. 
فلیکس هم به این حرف مردش به ارومی خندید و سرش رو روی شونه اش قرار داد و چونه ی هیونجین رو با انگشت های باریکش گرفت و سرش رو پایین اورد و به ارومی لباش رو بوسید و به محض جدایی لب زد : هیچی دیگه منو از تو جدا نمیکنه هیونجینم .. نه کارای قبلیت و نه خیلی چیزای دیگه .. همون یکبار برای اینکه بفهمم چقدر عاشقتم کافی بود. 
هیونجین با عشق به فلیکس نگاه کرد و بیشتر از قبل خم شد و لب روی لبای فلیکس قرار داد و بدون اینکه به حضور بقیه توجه کنه ، لباش رو تا جایی که میتونست باز کرد و هر دو لب فلیکس رو شروع به بوسیدن کرد. 
فلیکس با خجالت هینی کشید و ضربه ی ارومی به شونه ی هیونجین زد و به محض جدایی اون مرد ، لباش که خیس شده بود رو از داخل گزید و به جیسونگی که رو به روش بود نگاه کرد. 
جیسونگ اخمی کرد و نگاهش رو به مینهو داد و به فلیکس اشاره کرد و گفت : منم از این بوسا میخوام.  و هنوز حرفش کامل تموم نشده بود که سونگمین هم لب زد : منم میخوام. 
چان به محض شنیدن این حرف از زبون سونگمین ، از روی زمین بلند شد و براید استایل بغلش کرد و خطاب به مهمون هاش لب زد : بقیه ی اتاقا برای شما. 
و با عجله و همانطور که سونگمین ریز میخندید ، به طرف اتاق بردش. 
مینهو هم از روی زمین بلند شد و دست جیسونگش رو گرفت و متقابلا از روی زمین بلندش کرد و همانطور که به طرف اتاق خالی مهمان میرفت خطاب به هیونجین و فلیکس گفت : خوش بگذره رفقا. 
و با اتمام حرفش وارد اتاق شد و در رو بست. 
فلیکس به این کار مینهو چان ریز خندید و لب باز کرد تا چیزی بگه که هیونجین به ارومی چونه اش رو گرفت و سرش رو بالا اورد و توی فاصله ی نزدیک از لباش گفت : نیازه ما هم بریم توی اتاق ؟
لبخندش رو خورد و دستش رو بالا اورد و روی قلب هیونجین گذاشت و کمی نوازشش کرد و گفت :
اگر این مشکل رو نداشتیم مطمئن باش زود تر از اونا توی اتاق بودیم. 
لبخند محوی به محتاط بودن فلیکس زد و گفت : پس میتونم همینجا ببوسمت ؟
به ارومی و با لبخندی که روی لباش نشسته بود ، سرش رو تکون داد و بدون هیچ حرفی سرش رو جلو برد و لب روی لبای مردش قرار داد و شروع به بوسیدن کرد. 
هیونجین با این کار فلیکس لبخندش رو جمع کرد و لباش رو باز کرد و لب پایین فلیکس رو گرفت و شروع به مکیدن کرد. 
اولش اروم و اروم میبوسید ولی رفته رفته شدت مکیدن و بوسیدن هاش بیشتر و بیشتر شد و به جایی رسید که فلیکس سرش رو کج کرد و برای ذره ای نفس ، دهنش رو باز گذاشته بود و همین کارش باعث شده بود چنان صدایی توی فضا بپیچه که هر دوشون رو برای ادامه دادن مصمم تر کنه. 
همانطور که داشت میبوسید و بوسیده میشد ، دستاش رو تکیه گاه بدنش کرد و سرش رو کج و زبونش رو وارد دهن مردش کرد. 
هیونجین هم هر دوتا دستش رو دور کمر فلیکس حلقه کرده بود و با یه ریتم خاص و پر از ولع ، لباش رو میبوسید و حتی گاهی ناله میکرد. 
اونقدر به این کارشون ادامه دادن که در اتاق باز شد و جینا با کیوت ترین شکل ممکن از اتاق خارج شد و به طرف سالن دوید. 
با ندیدن جیسونگ و مینهو ، بغضی کرد و به طرف فلیکس رفت و با کیوت ترین شکل ممکن رو به روش ایستاد و با لوچه ای اویزون لب زد :زیسون اوداس ؟)جیسونگ کجاست ؟(
لبخند محوی زد و دست های جینا رو گرفت و گفت : خوابیده عزیزم. 
با این حرف فلیکس بغض کرد و به ارومی لب زد :
الا مَ شطولی لالا تونم ؟ )الان من چطوری لالا کنم ؟(
ابرویی بالا داد و جینا رو به طرف خودش کشید و گفت : خوابت میاد عزیزم ؟
به ارومی سرش رو تکون داد و دستاش رو روی شونه های فلیکس قرار داد و گفت : لیسی لالا تونیم ؟)لیکسی لالا کنیم ؟(
لبخند محوی زد و به ارومی سرش رو تکون داد و گفت : باشه عزیزم .. لالا کنیم. 
و با اتمام حرفش دستش رو دراز کرد و بالش مسافرتی هیونیو رو از توی کیف عروسکیش در اورد و روی پاهاش قرار داد. 
به ارومی دستش رو به زیر بغل های جینا رسوند و روی پاهاش خوابوندش و اینبار کیف اون کوچولو رو برداشت و پستونکش رو برداشت و درش رو باز کرد و توی دهن جینا فرو کرد. 
با خوشحالی شروع به مکیدن پستونک کرد و همانطور که به فلیکس نگاه میکرد ، چشماش شروع به خمار شدن کردن. 
فلیکس لبخند محوی زد و دامن کیوت جینا رو پایین کشید و خطاب به هیونجین لب زد : میتونی اون پتو رو بهم بدی ؟
به ارومی سری تکون داد و دستش رو دراز کرد و پتویی که تموم مدت روی خودش بود رو از روی مبل برداشت و روی جینا انداخت. 

با بغض پتو رو از مردش گرفت و روی بدن کیوت و کوچولوی جینا انداخت و ناخواسته اشکی ریخت. 
هیونجین با دیدن اشک چکیده از گوشه ی چشم فلیکس ، اخم بی نهایت غلیظی کرد و از اونجایی که میدونست دلیل این گریه چیه بدون هیچ حرفی دستش رو دور شونه های عشقش حلقه کرد و سرش رو روی سینه اش قرار داد. 
اه عمیقی کشید و نگاهی به جینا که چشماش بسته شده بود انداخت و خطاب به هیونجین با صدای ارومی لب زد : اگر دخترمون زنده بود شاید اینطوری داشتم میخوابوندمش هیونجین. 
لبش رو گزید و با یاد اوری چهره ی کیوت و تپلی دخترکش اشکی ریخت و برای یه لحظه قلبش تیر کشید و باعث شد ناله کنه. 
با نگرانی به چهره ی توی هم رفته ی هیونجین نگاه کرد و گفت : عزیزم ؟ حالت خوبه ؟ با بغض به فلیکس نگاه کرد و گفت : متاسفم. 
لبخندی زد و برا اینکه حال هیونجین بد نشه ، سرش رو تکون داد و دستش رو گرفت و گفت : نه هیونجین .. اشکالی نداره .. ما همین الانشم دوتا پسر کیوت و خوردنی داریم .. شاید اون بچه با اومدن توی زندگی ما خیلی اذیت میشد .. بیا به این فکر کنیم. 
با بغض اهی کشید و سرش رو پایین انداخت و زبونی به لبش زد. 
واقعا درد داشت .. هم قلبش و هم تمام بدنش از اید اوری اون کوچولو درد گرفته بود. 
زخمی که اون کار های قبلی روی قلبش گذاشته بود خیلی بزرگتر و دردناک تر از زخمی بود که بخاطر بخیه روی سینه اش بود. 
برای عوض کردن فضای سرد شده ی بینشون ، چونه ی هیونجین رو گرفت و بدون هیچ حرفی لب روی لباش قرار داد و شروع به زبون زدن و بوسیدنش کرد. 
از اونجایی که هیونجین برگشته بود میخواست دخترکش رو فراموش کنه و زندگیش رو از نو بسازه.. 
شاید یکم سخت بود ولی میشد و امکان پذیر بود. 
بخاطر همین هم بود که فلیکس سعی میکرد یه زندگی زیبا رو در کنار ادم های زنده بگذرونه هر چند که دختر کوچولوش هنوزم توی قلبش بود و بهش فکرمیکرد. 






Spell Revenge Season2 Where stories live. Discover now