-فلش بک؛ دوازده سال پیش-
_ یه کار جدید پیدا کردم چند وقته نونم حسابی تو روغنه؛ بابا میگم بیا باهم تو این کار پول پارو کنیم توی لجباز میگی نمیخوام. آخه من به تو چی بگم؟!
جونگکوک به حرف نامجون خندید.
_ الان که دارم میرم سر کار ولی اگه اینم بیرونم کرد، باشه هر کاری بگی انجامش میدم.
نامحون از پشت تلفن پوفی کشید.
_ کار خاصی نیست که؛ فقط باید کسایی که عکسشو بهت نشون میدیم رو تعقیب کنی و بهمون بگی کجاست و برگردی بیای خونهت و بوم..پول توی حسابته.
_ بس کن نامجون؛ اگه کارمو از دست دادم اوکی میدم بهت.
_ باشه برو به کارت برس. بعداً باهم حرف میزنیم.
_ باشه؛ فعلا.
بعد از چند ساعت بیگاری و کار بدون وقفه، صاحب کارش بهش دو تا کیمپاب مثلثی داده بود که خودش و برادرش بخورن اما جونگکوک هردوشون رو توی کولهش گذاشت تا وقتی که رفت خونه، هر دوشون رو بده به جیهون هشت ساله.
مطمئن بود که غذایی توی خونه نیست که جیهون بخواد بخورتش و گشنه نمونه پس بهتر بود سریع به خونه میرفت و اونها رو به خوردش میداد قبل از اینکه مریض بشه.
اگرچه خودش هم از صبح چیزی نخورده بود ولی اون میتونست دووم بیاره اما یه بچهی هشت سالهی ظریف و نحیف نمیتونست.دستهای پینه بسته از سرما و کارش رو توی جیب کاپشن کهنهش فرو برد و از کوچهی سراشیبی خونهشون بالا رفت.
در آهنی زنگ زده رو کنار زد و وارد خونه شد.
_ جیهوناااا؛ بیا هیونگ برات کیمباپ مثلثی آورده.
با خستگی صداش زد و کیمباپ رو از کیفش درآورد.
با ندیدن اثری از جیهون اخمهاش رو توی هم کشید. نکنه پدر خوندهی عوضیش باز هم جیهون رو پی مواد و مشروب فرستاده بود؟با صدای نالهی خفهای که بیشباهت به صدای جیهون نبود، نگران شده و عصبی به سمت منبع صدا پا تند کرد.
_ جیهون؟
کوک داد زد و به سمت انباری رفت. صدا داشت از اونجا میومد.
صدای زمزمهی خفهی پدر خوندهش رو میشنید.
اون عوضی داشت چیکار میکرد؟بدون مکث در رو با لگد باز کرد و وجودش با دیدن جیهون که شلوار پاش نیست و زیر پدر خوندهش در حال گریه کردنه، یخ بست.
اون پیرمرد عوضی داشت عضو کثیفش رو به پایین تنهی برادر کوچیک ترش میکشید؟!
همه چیز جلوی چشمهاش رنگ خون گرفت.
مرد نئشه با دیدن جونگکوکی که نگاه ترسناکش روش خیره مونده و دستهاش مشت شده بود، چشمهای خمار و سرخش گشاد شد و با ترس عقب کشید.
لبخند مضحکی زد و با صدای لرزون و آروم گفت:
ESTÁS LEYENDO
I killed my Wife
Acciónخلاصهی مولتیشات: پارک جیمین دادستانی که از دست همسرش ذله شده، یه شب اتفاقی همسرش رو میکشه و وقتی که در اوج ناامیدی داشت دست و پا میزد، کسی به کمکش میاد که جیمین اصلاً انتظارش رو نداشت... #فارسی