(۷) اقای یواشکی

41 8 2
                                    

سلام عزیزای دلم

چطورین؟

پارت جدید رز سیاه اوردم بالاخره

این پارت خیلی اپش طول کشید انصافا شرمنده اتون شدم

دو سه باری هم پرید و مجبور شدم دوباره تایپ کنم و حسابی اعصابمو بهم ریخت ولی خب در نهایت اماده شد

امیدوارم لذت ببرین از خوندن این پارت

جایو👊

Start⭐

نه ... نمیشد ازش گذشت.

نفهمیدم کی سرم خم شد.

چشمای خمار جان بسته شد و لبای داغش چاشنی لبام شد.

کمرش و گرفتم و بغلش کردم.

شیائوجان::::::::::::::::::::::

ممکنه بهت هزار تا حق انتخاب بدن

اما بگن فقط یکی ممنوعه...

اونوقت تو اون و میخوای.

همون یکی.

همون که ممنوعه.

انگار هر چیز ممنوعی شیرین تره...

درست مثل ییبو.

حالا از اولین بار بوسه اش داغ تر و لذت بخش تر بود...

هرچند نمی خواستم به اینجا ختم بشه.

اما نمیدونم چطور به اینجا کشید.

کمرم و گرفت و منو کشید تو بغل خودش.

پیراهن تنش نبود و انگار داغی تنش هزار برابر شده بود.

دستم نشست رو کمرش.

داغی تنش انگار دعوتم میکرد تنش و فتح کنم.

با حرکت دستم، محکم تر بغلم کرد و تو بغلش قفل شدم.

لبم و گاز گرفت که یهو تو دستام خالی شد...

گرمای تنش محو شد و چشمام و باز کردم.

چند بار خیره به جای خالیش پلک زدم.

حس کردم یکی داره نگام میکنه.

برگشتم سمت پنجره که دیدم ییبو اونجا خیره به آسمون شب شده.

صدای شوان از سمت در اتاق اومد

«من میرم بخوابم اگه با من کاری ندارین»

ییبو سر تکون داد و گفت:

« کد امنیتی و بزن ... همه بخوابیم بهتره» ...

شوان سر تکون داد و رفت.

با رفتنش ییبو برگشت سمت من.

صورت کاملا بی روحش با یه لبخند آروم روشن شد و چشمک شیطونی زد.

نتونستم جلو خنده ام رو بگیرم که شوان ییبو رو صدا زد

«ییبوگا... کد جدید چنده ؟»

🌹🖤°°رز سیاه°°🖤🌹Kde žijí příběhy. Začni objevovat