های بیبی ها اومدم پارازیت بندازم اول کاری..
دخترا، اگه ووت و کامنت ها کاهش پیدا کنه.. شرطی میشه و واقعا باب میلم نیست شرطی کردن فیک.. اما توقع دارم ووت بدید و کامنت بزارید برام.
ممنون لاولی هام.
(ادیت نشده) سوتی های گفتاری احتمالا دادم.. تا قردا ادیت میزنم.
•.•
•.•
•.•تقه ای به در وارد کرد و منتظر شد تا جوابی رو از سوی فرد پشت در بشنوه.. بعداز یک هفته دوباره به بیمارستان برگشته بود و نگاه متعجب و لحن های متعجبی که باهاش برخورد داشتن احساس شرم رو بهش تزریق میکرد..
اما نگاه اونا روی مارک سیاه و سرخ که با طرح ریشه ای از برگ های سیاه با پروانه های کوچک و بزرگ که از شاهرگ امگا تا زیر لباسش پنهان شده بود، بود و متاسفانه جیمین به کل این موضوع رو فراموش کرده بود
_بله؟
صدایی که شنید مجوزی بود برای ورودش و اعلام حضور کردنش، یک هفته تمام بیمارستان نیومده بود و حالا بعداز ملاقات کوتاهی که با استاد شین داشت، اینجا و در بیمارستان پشت در اتاقش ایستاده بود و قرار بود صحبتی کوتاه داشته باشند.
دستگیره در رو با دستش به پایین کشید و وارد اتاق رئیس بیمارستان شد.
_سلام استاد
_بیا داخل پارک، منتظرت بودم
در رو کامل بست و با دستایی که جلوش حلقه شده بود کامل وارد شد و به میز سفید که با پرونده ها و پوشه های مختلفی پوشیده شده بود نزدیک شد._استاد لیست بیمارهام رو لطف میکنید؟
شین پوشه ای رو به از روی میز برداشت و همونطور که از روی صندلی چرخ دارش بلند میشد سمت جیمین گرفت
نگاه پر از ابهتش لرزی رو از تن جیمین گذروند
هرچقدر که بیرون از محیط کار نرم و مهربون بود، داخل محیط کار با یه اشتباه، بدبختی رو به روت میاورد یا اون نگاه سرد و خشنش.
_برو، وقتت رو تلف نکن، زیادی استراحت کردی.
جیمین لبخندی زد و با تعظیمی پشتش رو به استاد کرد و سمت در راه افتاد که صدای خونسرد استادش رو شنید.
_توقع داشتم وقتی به محیط کار میایی مارکت رو بپوشونی پارک جیمین
_اوه... شتتتتتتت
با تعجب سمت استاد چرخید و با دست های بی حال که کنارش افتاده بودن به استاد خونسردش خیره شد.
_مطمئنم هم.. همهههههه دیدنننننن... شتتتت.. چیکاررر کنمممم. چجوری این گند و بپوشونم
_تو یه بار مارکت رو به همکارات نشون دادی پارک.. اما خارج از محیط کاری بوده، اما میدونی که قوانین بیمارستان چیه هوم؟

ВЫ ЧИТАЕТЕ
ᴅɪꜱᴛᴀɴᴄᴇ
Фанфикسال ها استوار و قوی زندگی کرد تا دوتا توله آلفاش احساس نداشتن والد آلفا رو تجربه نکنند. اما.. اونا نیاز به والد آلفا دارن.. ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ کاپل: ویمینکوک ژانر: عاشقانه.. اسمات...