Xiao Zhan 33th Bday

58 18 104
                                    

 𝑰 𝑮𝒊𝒗𝒆 𝒀𝒐𝒖 𝑨𝒍𝒍 𝑴𝒚 𝑩𝒐𝒅𝒚 𝑪𝒆𝒍𝒍𝒔

از صبح سومین باری بود که بالا آورده بود. به داروهای جدیدش حساسیت نشون داده بود و حالا بدنش باید طوری اون رو دفع میکرد. انقدر احساس ضعف داشت که حتی نمی‌تونست از روی تخت بلند بشه و به سمت سرویس بهداشتی بره. 

پرستارش براش ظرفی آورده بود و تمام محتویات معده‌ش رو همونجا خالی میکرد. وقتی دهانش رو شست، روی تخت دراز کشید. حالا به درد کلیه‌هاش، این بی‌حالی و حالت تهوع کوفتی هم اضافه شده بود. حقیقتاً دیگه خسته بود و نمی‌تونست تحمل کنه. 

با این حال هنوز کورسوی امیدی براش باقی مونده بود. امیدوار بود بالاخره یک کلیه براش پیدا بشه. اینطوری می‌تونست به دانشگاه برگرده، دوباره ماشین‌سواری رو از سر بگیره و حتی دنبال شخص مورد نظرش بگرده. تمامی این‌ها اهداف شیائو جان بودند؛ برای همین نباید تا رسیدن به اون‌ها دست نگه می‌داشت. نباید به بدنش اجازه متوقف شدن میداد. 

دستش رو به میز رسوند و کنترل رو برداشت. تلویزیون رو روشن کرد و بعد روی آهنگ مورد نظرش پلی کرد. شب‌ها می‌تونست با این آهنگ آروم بشه و یادش بره که چقدر درد داره. جان برای فرار از دردهای شدیدش، به یک آهنگ بی‌کلام پناه آورده بود‌.

*****************

بیشتر گاز میداد. نمی‌خواست توی مسابقه نفر دوم بشه. نفر اول شدن جایزه نقدی بیشتری براش داشت و این یعنی می‌تونست یک قدم به آزادی پدرش نزدیک بشه. هرچند راه‌های مختلفی رو امتحان کرده بود؛ اما نمی‌تونست انقدری به دست بیاره که بتونه پدرش رو از زندان آزاد کنه. شرط‌بندی توی مسابقات موتورسواری بهترین ایده‌ای بود که وانگ ییبو می‌تونست ازش استقبال کنه. 

اون توی این کار مهارت‌های زیادی داشت. هرچند بارها مرگ رو به چشم دیده بود؛ ولی این دلیل نمیشد از این هیجانات و البته پول نسبتاً خوبش دست بکشه. چیزی تا خط پایان نمونده بود. برگشت و به عقب نگاه کرد. حریفش کم مونده بود بهش برسه و همین باعث شد ییبو بیشتر گاز بده. یک... دو... سه... و تمام. ییبو تونست با موفقیت نفر اول بشه. 

موتور رو خاموش کرد و از خوشحالی فریاد زد. بخش دیگه‌ای از پول پدرش رو تونسته بود جور کنه. در واقع اون‌ها وضع مالی ضعیفی نداشتند؛ اما انقدر قوی نبود که بتونند میلیون‌ها یوان که به خاطر ضرر آتش‌سوزی بود رو جبران کنند. همین باعث شده بود پدرش به زندان بیفته. از طرفی وضعیت قلب پدرش چندان خوب نبود و همین نگرانی‌هارو بیشتر میکرد. 

ییبو تا قبل از این اتفاق زندگی خوبی رو با خانواده‌ش داشت. اون‌ها پدر و مادر خوبی بودند و حتی با گرایش جنسیش هم کنار اومده بودند. همین باعث شده بود ییبو بخواد هرطور شده این خانواده رو دوباره دور هم جمع کنه. حتی اگه قرار باشه هفت روز هفته رو به کار کردن مشغول بشه.

Você leu todos os capítulos publicados.

⏰ Última atualização: Oct 05 ⏰

Adicione esta história à sua Biblioteca e seja notificado quando novos capítulos chegarem!

Sunflower's CollectionsOnde histórias criam vida. Descubra agora