11

21 3 1
                                    

یه سه روزی بود بی آب و غذا به تخت بسته شده بود.
میدونست که الان هیچ فرقی با فیلم ترسناک نداشت، میدونست جونگ‌کوک روانیه و قطعا میدونست اون زنده نیست...

توی تاریکی اتاق که با یه شمع روشن بود، به فکر فرو رفت.

تهیونگ دلیل میخواست، اما جونگ‌کوک کجا بود؟

تق تق در رو شنید.
+"چه حلال زاده، حروم زاده!"

و یهو چیزی روی تخت ظاهر شد.

_"با کی بودی مو فرفری؟"

صدای جونگ‌کوک بود اما با ظاهری نه چندان....انسان‌گونه؟

نزدیک بود سکته کنه و واقعا به آب نیاز داشت!
چشم‌هاش اشکی شده بود، الان بود که فرو بریزه
زندگیش...زندگیش نابود شده بود

+"خواهش..میکنم..آ..آب...لطفا"

اشک هاش روان شده بود، التماس می‌کرد تهیونگ واقعا تحمل نداشت، اون پسر زرنگی نبود:)

مو بلند به حالت انسانیش برگشت و به طبقه پایین رفت، بدون اینکه نگاهی به تهیونگ کنه..
واقعا بی رحم بود؟ نه اون فقط بی‌رحمی دیده بود.

لیوانِ آبی برای تهیونگ آورد و به دهانش رسوند.
پسرک با ولع تشنگیش رو برطرف می‌کرد و جونگ‌کوک لبخند به لب به حرکاتش خیره شده بود.

اون از جون پسرک چی میخواست؟






The Grave [KOOKV]Donde viven las historias. Descúbrelo ahora