Fire ; pt 27

41 3 0
                                    


*ساختمان اداری جک ساعت 5P.M :

تهیونگ با قامت بلند و چهره ای سرد به سمت دفتر کار جک قدم برمی‌داشت ؛ داشت سعی می‌کرد خودش رو جلوی آدمی که زندگی اش رو به تباهی کشونده ؛ خونسرد جلوه بده . فقط یکم دیگه تظاهر کردن کافی بود تا برای همیشه از شر اون رئیس شیطان صفت خلاص بشه ؛
هم خودش ...
هم خانواده اش ...

در زد و وارد اتاق شد ؛ انتظار داشت مثل همیشه جک رو تنها پشت اون میز بزرگ و مشکی لعنتی اش در حالی که به صندلی چرخدار تکیه داده ببینه ؛ اما انگار امروز فرق داشت ؛

_ چطوری مایکل؟ این چند روز مرخصی بهت خوش گذشت یا نه؟
بیا ... بیا اینجا بشین . امروز مهمون ویژه مون افتخار دادن و تشریف آوردن اینجا ...
جورجینا خانوم چند دقیقه ای میشه که منتظرت هستن
خب ... راستش قرار بود من براتون یه دیت خارج از دفتر کار تدارک ببینم ؛ اما میدونین چیه مادمازل! این اواخر مایکی سرش خیلی شلوغ بود طوری که حتی جواب تماس های منو به زور میداد ... هاهاها .
بگذریم حالا که جفتتون اینجایین ؛ من شما دو نفرو تنها میذارم

تهیونگ با همون نگاه سردش ؛ ابرویی بالا انداخت و بی توجه به حرف های جک روی صندلی رو به روی دختر نشست ؛
اما جک موقع رد شدن از کنار تهیونگ ؛ سرش رو کمی به گوش تهیونگ نزدیک کرد و به آرومی گفت :

_ فقط امیدوارم اینبار بدونی باید چیکار کنی ؛ کار احمقانه ای ازت سر بزنه یا جواب رد بهش بدی ؛ باید جنازه برادرت رو در حالی که با رگبار شبیه صافی شده با خودت ببری به اون کشور لعنتی ات .

تهیونگ بعد شنیدن این کلمات از عصبانیت دستاش رو مشت کرد بود
جک سرش رو بالا آورد و به دختر لبخندی زد ؛ کروات ش رو صاف کرد و از اتاق بیرون رفت .

جورجینا دستش رو جلو آورد تا دست بده ؛ اما تهیونگ به چشمانی سرد ؛ فقط و فقط به صورت اون دختر زل زده بود ؛
دختر جوان با ناراحتی دستش رو پایین برد و با لحنی آروم گفت :

_ خیلی وقت میشه همدیگه رو ندیدیم ... اینطور نیست؟!
_ قرار هم نیست زود به زود همدیگه رو ببینیم!
_ به پیشنهادم فکر کردی؟
_ من یه بار بهت جواب پیشنهاد تو دادم ؛ فراموشی چیزی داری!؟
_ ها ‌... تو ... تو واقعا وقیحی! ولی من عاشق همین جسارتت شدم!!
_ خب ... که چی!!؟
_ ببینم ... یعنی تو نمیخوای یه کار راحت و پرسود داشته باشی به جای اینکه آدم بکشی و مواد جا به جا کنی؟؟ به قیافت نمیاد انقدر احمق باشی!
_ تو فکر کن احمقی چیزی ام! نطق ات تموم شد؟ حوصله تو ندارم‌ سرم شلوغه!
_ مثه اینکه گروگان ات از پیش جک فرار کرده که انقدر راحت به من جواب رد میدی؟
_ چی؟؟ کی گفته من گروگان دارم پیشش؟ تو ... تو چی میدونی؟
_ من همه چیو میدونم ...

دختر از روی صندلی اش بلند شد و روی صندلی کنار تهیونگ نشست دستش رو کنار گوش پسر گذاشت و کنار گوشش زمزمه کرد تا دوربین های اتاق متوجه حرفایی که میزنه نشن:

 On the green road    🔳  (VKook)Hikayelerin yaşadığı yer. Şimdi keşfedin