درحالیکه تانکی با آرامش توی بغلش لم داده بود، سان با استرس لب هاشو میجوید.« خب. حالا قراره چی بشه؟ »
یونجی که داشت سرمه یچشمشو غلیظ تر میکرد، از توی آینه نگاهی به سان انداخت.
« واضحه. انتقام تمام این سالهارو ازش میگیریم. »
سان با بی طاقتی توی جاش جابجا شد.
« تنها کسی که مقصره سجونگه. گردنش بزن و همه چی رو تموم کن. درست همونطور که پدرم رو گردن زد. »
یونجی با ارامش سرمه رو روی میز گذاشت.
« چرا فکر کردی تنها مسئله ای که باید بابتش انتقام بگیریم پدرته؟ پس خودت چی میشی ؟ من ؟ و صد البته مادرت که سالهاست زندانیه. »
سان کلافه گربه رو روی تخت گذاشت.
« تظاهر نکن که خودت بیگناهی. علت اصلی زندانی شدن مادرم تویی. اما من واقعا دنبال انتقام نیستم نه از تو نه از سجونگ. هیچی هم نمیخوام حکومت رو بدست بگیر و به هردو سرزمین سلطنت کن. فقط مادرمو ازاد کن و بذار از اینجا ببرمش. »
یونجی چند قدم به سان نزدیک شد.
« بهت که گفتم انقدر هام ساده نیست. طلسم مادرتو من خوندم اما جاشو واقعا نمیدونم. تنها کسی که میدونه سجونگه. و مطمئن باش اگه نخواد حتی اگه بکشیش هم بهت چیزی نمیگه. پس فعلا هیچکاری نمیتونی بکنی. »
سان دستهاشو روی سرش گذاشت. دیگه بریده بود.
« پس من برای هیچی جونمو به خطر انداختم؟ برای هیچی اینهمه امیدوار بودم؟ برای هیچی اون پسر رو.. »
جملشو قطع کرد و دیگه ادامه نداد. یونجی نباید میفهمید. اما متاسفانه اون زن خیلی باهوش تر از این حرفا بود.
« توام بهش علاقه داری نه؟ »
سان با وحشت سرشو بلند کرد.
« امکان نداره. چه علاقه ای؟ اون یه پسره. یونجی قسم میخورم قسم میخورم...»
یونجی با آرامش جملشو قطع کرد.
« اگه شک داشتم حالا مطمئن شدم. لازم نیست بترسی. من با اون پسر کاری ندارم. »
کمی مکث کرد و ادامه داد:
« نباید عاشقش میشدی »
سان سریع رد کرد.
« گفتم نیستم حرفمو باور کن »
« تمومش کن سان. فکر کردی من یه بچه ام؟ چطور به عواقبش فکر نکردی؟ به مادرت فکر کردی ؟ یا به حسی که اون پسر ممکنه بعد از این به خودش داشته باشه؟ بخاطر اونم که شده نباید عاشقش میشدی. »
سان سرشو پایین انداخت. هیچ حرفی برای گفت نداشت. قطره ی اشکی توش چشماش نشست. هیچ وقت با هیچ کس درد و دل نکرده بود.
STAI LEGGENDO
The Legend of the moon
Fantasy۲۰ سال پیش پس از جنگ شدیدی که بین دو سرزمین همسایه صورت گرفت، همه ی اهالی سرزمین ماه با یک طلسم پشت دروازه زندانی شدن. وویونگ شاهزاده ی سرزمین نور روز تاجگذاریش بعنوان ولیعهد با پسر مرموزی ملاقات کرد که اصلا شبیه خودشون نبود.