1 نوامبر 2018 ،شنبه
مامان و بابا فهمیدن. مامان تصمیم داشت من رو به کلیسا ببره و مجبورم کنه جلوی محراب زانو بزنم. شاید حتی قصد داشت توی آب مقدس غرقم کنه؛ اما هرچی که بود، رامِ حرف بابا شد. شاید تهیونگ توی اصل108 درمورد قدرت زبان درست میگفت؛ چون دقیقا بعدش
من از خونه بیرون زدم؛ چون یه صداهایی از اتاق مامان و بابا میاومد.12نوامبر، چهارشنبه
دفتر قوانین کیم تهیونگ بودن، صفحهی193، اصل 220 :
- همهی دوستها یه روز میرن؛ من این رو تجربه کردم. کیم تهیونگ بودن اینطوریه.25نوامبر، سهشنبه
مامان اومد و تهیونگ رو دید. سه روزه توی خونه میچرخه و میگه:« کاش به جای دوتا پسر گی و بیعرضه، یه شاه دختر داشتم؛ اون موقع حتی اگه شده بود کیم تهیونگ رو توی یه قلعه زندانی کنم، این کار رو میکردم تا فقط برای دختر گلم باشه و هیچکس روی گلش رو نبینه . آه... اون باید پسر من میبود! »و من فقط این طور جواب این سه روز رو دادم:
- فعلا به جای دختر نداشتهت، پسرت میخوادش؛ پس زندانیش کن!البته... یه راز هم بود؛ اینکه بابا قبل از ازدواج با مامان یه دوستپسر داشت و این باعث شده بود سعی کنه مامان رو آروم کنه.
دفتر قوانین کیم تهیونگ بودن، صفحهی213 ، اصل 260:
- استرس، انزجار، درد، ناراحتی و خشمت رو پشت لبخندت پنهان کن. هرچی چشمهات بیشتر چین بیفته، بیشتر از اون آدم متنفری و بیشتر تظاهر کردی! کیم تهیونگ بودن اینطوریه.14دسامبر، یکشنبه
دو هفته و یک روز بخاطر اصل 260 عزاداری کردم و تمام کاسهکوزههای به درد نخور مامان_که بهش لقب عتیقه رو داده بود_شکوندم.
وقتی به من لبخند میزد، اون قدر دهنش باز میشد که تعداد چینهای جذاب کنار چشمش از دستم در میرفت و کهکشان چشمهاش ناپدید میشد.
حتی نامجون هیونگِ روانشناس هم نتونست وضعیت من رو بهتر کنه و وقتی حتی قهر هم نتونست حق خوندن اون دفتر نفرین شده رو از من سلب کنه، یه اصل دیگه، تمام دلخوریهام رو پروند و من رو مثل کسی که کوکائین کشیدم، به پرواز درآورد.کتاب قوانین کیم تهیونگ بودن، صفحهی 230،اصل 286:
- مشکل اینجاست که اونقدر بازیگر خوبیَم که تظاهرم مشخص نیست. ولی وقتی میخوام واقعی بخندم، قلنج گردنم رو میشکنم. کیم تهیونگ بودن اینطوریه.و اون همیشه وقتی با من، یا حتی به من میخندید، طوری قلنج گردنش رو میشکوند که نگرانش میشدم.
جین هیونگ بهم لقب بیعرضه رو داد و نامجونی هیونگ، دوستپسر عزیزتر از کونش، با اینکه بخاطر زیاد باادب بودنش از این لفظ بدش میاومد، اما مطمئنا باهاش همنظر بود.
دیگه تقریبا یک سالی میشد که میخواستمش و یه اسم ازش داشتم، یه تاریخ تولد و شناخت چندتا از عادتهاش. حتی نمیدونستم چه سالی به دنیا اومده، اهل کجاست یا... کسی توی زندگیش هست؟***
ESTÁS LEYENDO
summery semester | KookV / Taekook - vers
Fanfic[تکمیل شده] جئون جونگکوک همیشه تنهای دانشگاه حالا عاشق پسر معروف دانشگاه شده که بهترین پسرها باهاش دوستن و بهترین دخترها چشمکشون رو حوالهی اون میکنن. جونگکوک فکر میکنه قرار نیست هیچوقت از احساسش به تهیونگ بگه؛ اما اون توی ترم تابستانه دفتری پ...