6

125 41 4
                                    

-چهار سال بعد-

افراد جیمین در انبار رو براش باز کردن و بلافاصله بوی خون زیر دماغش پیچید.

لبخند افتخار آمیزی به لب زد و وارد انبار بزرگ سازمان که فقط نام انبار رو به دوش می‌کشید، شد.

در حقیقت اونجا قتل‌گاه قاتل‌های حرفه‌ای سازمان بود و وسایل مجهزی برای کارشون وجود داشت.
خود جونگ‌کوک تا به حال نزدیک سی نفر رو اونجا سر به نیست کرده بود.
وقتی که کسی اونجا کشته می‌شد، با ون مخصوص اون جسد رو تا گورستان‌های متروکه‌ی اطراف شهر می‌بردن و همونجا می‌نداختن.
گرگ‌ها و روباه‌ها غذای خوبی با این کار به دست می‌آوردن!

جونگ‌کوک قدم برداشت و صدای پاشنه‌ی پوتین‌های چرمش بین صدای ضربات زنجیر و شلاق و ناله‌های پی‌درپی و از روی درد که توی فضای خوف آور انبار پیچیده بود، گم می‌شد.

به طرف سمت چپ انبار که ستون بزرگی جلوی دیدش رو می‌گرفت، رفت و از پشت قامت مرد رو دید که خیلی ریلکس و آروم در حال بریدن گلوی کسیه که سر شب عکسش بهش ارسال شده بود تا به قتل برسه و جیمین به خوبی به دستورات سازمان عمل‌ می‌کرد.

تکیه‌ش رو به ستون داد و به مرد مقابلش که خودش ازش یه شیطان ساخته بود، نگاه کرد.

جیمین حتی از خود جونگ‌کوک هم توی قتل مستعدتر و بی‌رحم‌تر بود.

جیمین با حس حضور دیگری بدن نیمه جون مرد رو زمین انداخت و به طرف عشقش چرخید.

با دیدن جونگ‌کوک در عرض یک ثانیه جنس نگاهش تغییر کرد.

اون نگاه جنون آمیز و شیطانی حالا با شوق برق می‌زد و لبخند عریضی روی لب‌هاش نقش بسته بود.

_ زود اومدی عزیزم.

جیمین گفت و جلو رفت و بوسه‌ای روی گونه‌ی جونگ‌کوک نشوند.
جونگ‌کوک صورت پسر رو قاب گرفت و در عوض بوسه‌ی پسرش، لب‌هاش رو بوسید.

_ کارم زود تموم شد؛ قتل امشب جوری بود که باید خودکشی جلوه‌ش می‌دادم پس فقط زحمت پرت کردنش از بالکن طبقه‌ی آخر هتل رو کشیدم.

اون دو نفر کاملاً عادی در حال صحبت کردن در مورد کشتار و قتل بودن و این برای جیمین خیلی شیرین بود
پس خندید و از جونگ‌کوک فاصله گرفت.

_ متاسفم که نمی‌تونم با یه بوسه‌ی فرانسوی بابت قتل موفقیت آمیز امشبت بهت تبریک بگم عزیزم ولی اگه منتظرم بمونی، چیزای بهتری نصیبت میشه!

جیمین چشمکی زد و جونگ‌کوک با لذت خندید.

_ راحت باش جونم.

_ فقط چند دقیقه طول می‌کشه.

جیمین گفت و با دست به مرد پشت سرش که نیمه جون بود اشاره کرد.

جونگ‌کوک سرش رو تکون و بهش تایید رو داد و روی صندلی‌ای که چند متر اون طرف‌تر قرار داشت، نشست.
بعد از حدود چهل دقیقه کار جیمین تموم شده بود.

I killed my WifeDonde viven las historias. Descúbrelo ahora