پانزده روز بعد
در حالی که به سربازان اموزش میداد گوشه چشمش به طرف ورودی میدان تمرین افتاد . با دیدن مردی که با وجود چهره زیبا و بی نقصش موهای طلایی رنگش کم کم دارند به سفیدی میروند با نهایت احترام احترام گذاشت . سربازان دیگر هم به پیروی از او ، صف شدند و احترام گذاشتن.
مرد با وقار و استوار بود . چهره زیبایش با گذشت زمان بالغ تر شده و به همین دلیل جذاب تر به نظر میرسید. چشمان مشکی اش همون جوهر بودند و موهایش همچون نخ های ابریشمی و طلایی در هم تنیده شده ، بدنش ورزیده و قدرتمند ، ماهیچه هایی که در گذشته جایی در بدن ظریفش نمیافتند تا خانه کنند حال جایی خود را یافته و به زیبا ترین نحو کنار هم قرار گرفته بودند . دیگر اثری از پولک های اژدها و ناخن های بلند روی بدنش نبود . این نشان میداد ارتقاعش به خوبی پیش رفته بود .او حالا میتوانست حتی بدون این سربازان هم جهان را فتح کند.
"چطور پیش میره؟"
"همه چیز اماده ست سرورم . هر زمان که دستور اعزام بدید ما اماده ایم"
" تا سه روز دیگه به سمت تانگ حرکت میکنیم ، میخوام کل تانگ رو در سه ماه فتح کنم"
"سرورو . . .این. . ."
"رویی . . . اگه شکست بخوریم هم من پشیمانی ندارم . . . میخوام انتقام بگیرم . . . "
"درسته . . . هر چی شما بگین"
سه روز سخت و پرکار در هی ان اغاز شد . همه درحال کار بودند . ساخت تیر و سلاح و بستن بار و اذوقه برای جنگ کار همه شده بود . پیر و جوان و زن و مرد در ساخت تیر و کمان و تهیه غذا و لباس برای سربازان کمک میکردند .
سه روز بعد سپاه هی ان سوار بر کشتی از پایتخت به سمت مرز های هی ان در ان سوی خشکی و در نهایت 5 روز بعد به مرز های تانگ رسیده و اردوگاه زدند.
تانگ هم در این مدت بیکار نمانده بود و با اطلاع رسانی به شیلا از انها درخواست کمک کرده بود بنابراین هانبین از سوی دیگر با تمام قدرت به مرز های هی ان حمله کرده بود ولی با مقابله نیمی از سربازان هی ان به رهبری رویی مواجه شده بود.
ان شب هائو به اردوگاه تانگ شبیه خون زد و ان اردوگاه را گرفت و بلافاصله به سمت دژ های بعدی رفت .
سپیده دم روز بعد در دربار تانگ غوغا به پا شده بود. پادشاه بر تختش تکیه زده بود و با قیافه ای درهم به همهمه درباریان خیره شده بود که یک سرباز وارد شد.سرباز زخمی و کثیف بود و حتی به سختی تا به انجا رسیده بود
"سرورم از مرز ها خبر اورده ام. . . .هاه هاه . .. سرورم . . .دشمن شب قبل به ما شبیه خون زد و فرمانروای هی ان به تنهایی 8 دژ ما رو در یک شب تسخیر کرد. . . اون اون . . . یه روح اژدهاست . . "
با گفتن این حرف مقدار زیادی خون تف کرد و سپس نقش بر زمین شد. همهمه در دربار دوباره به اوج خودش رسید.
STAI LEGGENDO
Love & Hate you | HAOBIN (ZB1)
Storie d'amore"دوستت دارم با تمام وجودم و بیشتر از جان خودم ولی.... تو بودی که پدر و مادرمو کشتی..... تو بودی که شهرمو نابود کردی..... تو بودی که هر چیزی که میشناختمو میدونستمو از بین بردی و نقض کردی ..... همیشه تو بودی.... پس چرا عاشقت شدم؟... چرا فقط منم نکشتی؟...