mold man

194 10 1
                                    

ژانر: ترسناک
مرد گلی

چاقو رو تو دستش تکون میداد و به سمت کوچه ای تاریک حرکت میکرد، سوت میزد و خودش رو برای اتفاق یک دقیقه بعد آماده میکرد

زمزمه های اطرافش رو میشنید

:«اون مرد گلیه دوباره اومده ما رو شکار کنه»

پوزخندی زد میدونست جن ها با سوت زدن به طرف صدا جذب میشدن و این کا رو براش خیلی راحت میکرد

میدید که اون موجودات مثل عنکبوت از دیوار ساختمان بالا میرفتن تا از دستش فرار کنن ولی ممکن نبود

بدن های قرمزشون به دیوار میمالیدند انگار صدای سوت خارشی در بدنشون ایجاد میکرد و تنها راه خاراندنش اون چاقوی تو دست مرد بود

محکم با ناخن های بلند و شکستشون خودشون رو میخاروندن ولی کم بود

دو راه داشتن اون مرد شکارچی رو خاموش کنن یا با چاقو خودشون رو بخارونن ولی این یعنی مرگ دنیوی

پس

:«خفه شو»

جن از پشت به مرد حمله کرد تا قبل از اینکه بتونه واکشنی بهش نشون بده ناخن رو تو قلبش فرو کنه و برای همیشه این درد تموم بشه

ولی همون لحظه مرد گلی به سرعت چرخید و گلوی اون موجود زشت قرمز و لاغر که با چشمای سیاهش با نفرت بهش زل زده بود رو گرفت و محکم فشار داد

و بعد چاقوش رو وارد قلبش کرد و برای اطمینان چندین بار اینکارو انجام داد

صدای جیغ اون موجود کر کننده بود

:«مرد گلییییی ازت متنفرم»

گل خشک شده رو صورتش کمی اذیتش میکرد ولی عادت کرده بود پس بی توجه به جنی که روی زمین داشت ذوب میشد و به داخل زمین میرفت برگشت و به بقیشون نگاه کرد

این دفعه اهنگ جنگیر رو انتخاب کرد و شروع به سوت زدن کرد

اجنه گوشاشون رو گرفته بودن و جیغ میزدن

:«میخاره میخاره خیلییی میخاره»

***

لیمو تکه شده رو برداشت و روی جا گاز داشت

هیسی از درد کشید ولی عقب نکشید

به خودش تو آینه نگاه کرد

صورت و بدنش پر از جای زخم بود زخمایی که انسان عادی رو به مرگ میکشونه ولی اون یه آدم عادی نبود

اون پسر شارلوت بود

فلش بک سی ساله پیش *

زن دور پسر دایره ای کشید و شروع به خواندن کرد

:«ای شیطان قدرتمند من شارلوت مادر ریچارد، این پسر رو به تو هدیه میدم و به عنوان پاداش پسر مردمم رو به زندگی برگردون»

نیکولاس نمیفهمید داره چه اتفاقی میوفته خالش داشت باهاش چیکار میکرد میدونست با مرگ ریچارد خالش دیوونه شده ولی این، این زیادی نبود؟

همون لحظه شارلوت شروع به سوت زدن کرد و تن پسربچه شروع به سوختن انگار یکی برای تنیبه قاشق داغ روی جای جای بدنش گذاشته و هی برش میداره

دوست داشت جیغ بزنه ولی بجای جیغ، صداش تغییر کرد و گفت

:«مامان؟»

شارلوت دست از سوت زدن برداشت و با حیرت به خواهرزادش نگاه کرد حالا صداش درست صدای پسر مردش بود

:«ریچارد پسرم»

:«مامان اینجا خیلی داغه»

چطوری همچین چیزی ممکن بود پسر ده سالش به جهنم رفته بود؟

:«چطوری نجاتت بدم؟»

:«بیا نزدیک»

قدمی جلو گذاشت

:«نزدیک تر»

ناخوداگاه شارلوت وارد دایره شد و در لحظه چارلز از دایره بیرون پرید و شروع به خواندن اهنگ شیپور آخر شد

این دفعه نوبت شارلوت تا بخاطر اتش روی دامنش جیغ بزنه، چارلز بلندتر خواند صدای اهنگش در جیغ شارلوت گم میشد، دید که چجوری شیطان حالش رو ازش گرفته بود و حالا داشت خودش رو راهنمایی میکرد تا چجوری اون زن دیوانه رو بکشه

اون قبول کرده بود، لعنت

به جسد سوخته خالش نگاه کرد داخل دایره افتاده بود  ولی بعد از ثانیه ای جسد شروع به حرف زدن کرد

:«فکر کردی الان راحت شدی؟ همون طور که این زن رو به دیوانگی کشوندم و کشتمش تو رو هم میکشم فقط منتظرم باش»

و بعد باد سوخته های جسد رو با خودش برد

صدای دو رگه و قدرتمند شیطان لرزه به تنش انداخت و باعث شد ترس تو دلش بیفته

اون باید یه راه پیدا میکرد، یه راه برای زنده موندن!

***

:«تو کی هستی؟ چرا بویی نداری»

میدونست که موجودات ماروایی نمی تونن صورت انسان ها رو بخاطر بسپارن پس اون ها رو با بوشون به یاد میارن ولی بخاطر گلی که روی صورت چارلز بود هیچکس از هویتش خبردار نبود

:«من مرد گلیم»

و بعد با یک ضربه حاکم اجنه ها رو به جهنم فرستاد

افسانه ها درباره مرد گلی اینجور گفتن که شیطان بخاطر پیدا نکردن اون، خشمش چندین برابر شده و گفته اگه یه روزی پیداش کنه بدترین شکنجه هارو تو جهنم روش انجام میده

You've reached the end of published parts.

⏰ Last updated: 2 days ago ⏰

Add this story to your Library to get notified about new parts!

short stories Where stories live. Discover now