chapter1

1.5K 129 43
                                    

Harry*

"آماده اید اقای استایلز؟"

تیانا دره اتاقم رو باز کرد و پرسید .

"یک دقیقه."

گفتم و جلوی آینه قدی، دکمه های پیرهن مشکی رنگم رو بستم.از روی جا لباسی چوبی کت قهوه ای ام رو ورداشتم و پوشیدم و دستم رو روی یعقه اش کشیدم و دکمه اش رو بستم.به ساعت کنار میز ام از آینه نگاه کردم.
11:34دقیقه ظهر.
و بعد به به خودم نگاه کردم و کلاه لبه دار مشکی با یه ربان مشکی دور اش که کناره کلاه تا کوچیک میخورد رو گرفتم و روی سرم قرار دادم و فر های درشت موهام پایین اش ازش زده بود بیرون.به خودم و ظاهر ام لبخند زدم و رفتم سمت در و از اتاق کارم خارج شدم.
میچل دستیارم اومد سمتم.

"آقای تاملینسون تو اتاق اخر راهرو منتظر شما هستن قربان."

گفت و من با شنیدن اسم لویی توی دلم لبخند زدم ولی در ظاهر قیافه جدی خودم رو نگه داشتم.

"باشه."

گفتم و توی راهرو با کف پوش چوپی حرکت کردم و تنها صدای توی خونه صدای برخورد کفش های مردونه من با زمین بود.
به در چوبی اتاق رسیدم.روی در سه سوراخ جا خوش کرده بودند که از برخورد گلوله درست شده بودند و دلیل وجود اش حمله پارسال به قرارگاه من بود.
دستگیره در با صدای جیژ کوچیک چرخید و در اتاق باز شد و من اولین قدم رو به داخل اتاق ورداشتم و به لویی که رو به پنجره اتاق ایستاده بود ،یکی از دستاش داخل جیب شلواراش بود و اون یکی روی سیگار روی لبش که من فقط دود اش رو میدیدم بود. پشت اش به من بود و نور خورشید روی موهای قهوه ای روشنش میخورد .

"سلام آقای تاملینسون ، امیدوارم منو یادتون باشه."

مودبانه گفتم و اون برگشت و دور گرنش یه دستمال گردن خاکستری بود .دستش رو آورد جلو باهام دست داد.

"البته آقای استایلز ،خوش حالم که میبینمتون."

لویی گفت و وقتی کسی متوجه اش نبود بهم لبخند زد.

"بفرمایید."

گفتم و به صندلی اشاره کردم و خودم روی اون یکی نشستم.

"پس قرار بر اینه که بسته های شما برای ما فرستاده بشه و ما اونا رو جاسازی کنیم و با کامیون های ما از مرز خارج بشه."

وقتی لویی هم روی صندلی نشست گفتم و یکی از پاهام رو گذاشتم رو اون یکی و انگشتای دستم رو از لای هم رد کردم و گذاشتم رو زانوم.

"درسته و شما باید درک کنین که ما چه پیشنهاد خوبی از طرف فرگانسیو داشتیم ولی ما شما رو انتخاب کردیم.میفهمین چی میگم آقای استایلز؟"

لویی گفت و دود سیگارش رو توی هوا پخش کرد.

"متاسفانه .متوجه منظورتون نمیشم."

You've reached the end of published parts.

⏰ Last updated: Jul 22, 2015 ⏰

Add this story to your Library to get notified about new parts!

Blood gang (larry stylinson)Where stories live. Discover now