سلام خوبید؟ 🥺امیدوارم حالتون عالی باشه بچهها.
نمیدونم چند نفرتون عضو چنلید چون اونجا خبرا رو میذارم و خیلی از ریدرای عزیز گنگستر اونجا هم هستن.شرطای پارت قبل نرسید. من حس میکنم خیلی از کسانی که گنگستر رو میخونن به دلایلی عمدا ووت نمیدن که شرطا نرسه و مثلا تلاش کنن من یا بقیه اذیت بشیم.
به همین خاطر تصمیم گرفتم بدون در نظر گرفتن اینکه شرطا رسیده یا نه، هفتهای یکبار آپ کنم. چون بههرحال اینجوری تر و خشک نمیسوزه و خیلی از ریدرا هستن که با جون و دل حمایت میکنن و همین برای من مهمه. حمایت محبتآمیز شما خیلی ارزشمنده و من احتمالا شرط ووت رو دیگه نمیذارم ولی شرط کامنت پابرجا میمونه. ممنون ازتون💖
400+کامنت
***جونگکوک چشم به راه بود. لحظهها رو میشمارد و دقیقهها اندازهی ساعتها طول میکشید. کارهای زیادی برای پرت کردن حواسش انجام داد و حتی تلاش کرد با پرستار گرم گفتگو بشه. اما این هم کافی نبود و حتی وسط حرف زدن چهرهی تهیونگ در ذهنش نقش میبست. در حقیقت فاصلهای با دیوانه شدن نداشت و برای آروم شدن میخواست توی اتاق راه بره. اما ممکن نبود و فقط یک روز از بستری شدنش میگذشت. یکی از چشمهاش به سختی باز میشد و کبودیهای زیادی روی بدنش میدید که همشون بسیار دردناک بودن و باید زمان بیشتری رو اونجا میگذروند.
هیجان و انتظار اجازهی غذا خوردن هم بهش نداد و موفق نشد شام بخوره. پرستار تلاش زیادی برای متقاعد کردنش کرد ولی تنها چیزی که براش مشتاق بود دیدن تهیونگ بود. دیدنش، در آغوش گرفتش، استشمام بوی تنش و شنیدن صدای عمیقش. با همون کلماتی که از روی محبت مورد خطاب قرارش میداد. کم مونده بود از روی انتظار و دلتنگی مثل پسربچههای نق نقو اشکهاش سرازیر بشن و نمیدونست باید به اومدنش دل میبست یا نه؟ در صورتیکه به دیدنش نمیاومد امکان نداشت تا صبح به خواب بره. در خودش جمع میشد و تا طلوع خورشید گریه میکرد.
اما درست لحظاتی که ترس از تنهایی با هجمهی زیادی درحال بزرگ شدن در وجودش بود، صدای قدمهایی رو داخل راهرو شنید. قلبش به تپش افتاد و نگاهش سریعا به سمت در چرخید. ولی لحظهای بعد هراسی عجیب سراغش اومد و در خودش جمع شد. اگر یکی از نگهبانها میبود چی؟ بدتر از همه اگر کسی برای صدمه زدن بهش وارد اتاق میشد چی؟ چنین وحشت و هراسی هرگز براش کمرنگ نمیشد و قفل در که باز شد نفس کشیدن رو فراموش کرد.
در روی لولا چرخید، قامت بلندِ تهیونگ به درون اتاق قدم گذاشت و منتظر موند.
نگهبان پشت سرش وارد شد، دستبندش رو باز کرد و چیزی رو زیرلب گفت که جونگکوک متوجهش نشد.
چون بیاندازه غرق در خوشحالی و هیجان بود.تهیونگ به سمت جونگکوک چرخید و با دیدنش لبخند زد. نگاهش رو ازش برنداشت تا وقتی نگهبان دستبندش رو باز کرد و سپس بیرون رفت. حتی یک ثانیه رو هدر نداد، با قدمهای بلندی به سمتش اومد و پسر کوچکتر دستهاش رو برای در آغوش گرفتش باز کرد.
تهیونگ وقتی به تخت رسید روی بدنش خم شد و اجازه داد جونگکوک دستهاش رو دور گردنش حلقه کنه.

YOU ARE READING
GANGSTER "VKOOK"ورژن اصلی
Actionجونگکوک بخاطر وابستگی شدیدی که به پدرخوندهاش کیم تهیونگ داشت، دلش میخواد همهجا کنارش باشه حتی تو زندان.