بیرون بندازون:)

255 59 112
                                    

"از موجودات جهان زیرین، احدی نمی‌تونه بدون اجازه من حتی نفس بکشه و تو فکر می‌کنی از این قاعده مستثنا هستی هکاته؟!" صداش به طرز رعب‌آوری آروم بود.

"قربان!" زن زیر لب زمزمه کرد و در برابرش زانو زد.

"حالا بهتر شد."

چشمای تهیونگ درست مثل تو کارتونا از تعجب و وحشت گرد شده بودند و نگاهش بین شعله‌های آبی‌رنگ جونگکوک و پیکر به زانو دراومده سونمی در گردش بود.

ضربان قلب خدای جهنم با دیدن وضعیت مرد بالا رفت. فهمید که باز گند زده و تهیونگ رو ترسونده. چشماش به حالت عادی برگشتند و همزمان سرمای رخنه کرده در هوای اطراف از بین رفت.

به محض اینکه اوضاع به حالت عادی برگشت سونمی بلند شد و ایستاد. این بار اون بود که با اخم به جونگکوک خیره شده بود و سعی داشت پشت سر تهیونگ پنهان بشه.
"تهیونگ من یه نکته‌ی کوچیک رو فراموش کرده بودم. من به جهان زیرین تعلق دارم. متاسفم، نمی‌تونم نجاتت بدم." زن با صدای جیغ کوتاهی که از گلوش بیرون پرید تسلیم شد و در مقابل، نگاهی آزرده و لب‌هایی آویزون، هدیه گرفت.

"تهیونگ" جونگکوک تهیونگ رو صدا زد ولی مرد لجبازانه نگاهش رو روی دیوار مقابل ثابت نگه داشته بود و بهش محل نمی‌داد.
"تهیونگ" دوباره صداش زد. مُردد مونده بود. نمی‌دونست چی باید بگه یا چیکار باید بکنه.
بالاخره سربروس تو جونش رسید!
سگ که تا دقیقه‌ای قبل ساکت و بی‌حرکت کنار جونگکوک نشسته بود، محتاطانه و آروم آروم خودشو به تهیونگ رسوند.

با دیدن سربروس حالت مرد کاملاً عوض شد. خوشحال و خندون روی زمین نشست و گوشاشو نوازش کرد.
جونگکوک آهسته کنارشون زانو زد. "آم-" تا اومد چیزی بگه با نگاه غضب‌آلوده تهیونگ روبرو شد. مرد مثل یه توله‌سگ کوچولوی عصبانی بهش زل زده بود.

"نمیشه با سربروس بگو بخند راه بندازی ولی از دست صاحبش عصبانی باشی که!" می‌خواست کمی سر به سر تهیونگ بذاره و باب صحبت باهاش رو باز کنه ولی واکنش تند و غیر منتظره‌ی مرد غافلگیرش کرد.
"تهیونگ جونگکوک بیرون بندازی!"

بلافاصله صداهای عجیب غریبی از پشت سرشون شنیده شد که از گلوی هکاته بیرون می‌اومدن. ظاهرا خدای جهنم تنها کسی نبود که از حرف تهیونگ غافلگیر شده.

جونگکوک نگاه مشکوکانه‌ای به زن انداخت و بعد دوباره به طرف تهیونگ برگشت "ولی واقعا لازم نیست منو از خونه بیرون بندازی، چطوره یه معامله‌ای بکنیم، تو دیگه از دست من عصبانی نباش و به‌جاش منم اجازه می‌دم با سربروس بازی کنی."
همون موقع صدایی تو ذهنش گفت 'جَنم داشته باش ومستقیم بگو منو ببخش. این ادا اطفارا چیه؟'

تهیونگ چند ثانیه در سکوت بهش خیره شد و بعد بلند و رسا تصمیمش رو اعلام کرد "بیرون بندازی!"
جونگکوک آهی کشید و زیر لب با خودش زمزمه کرد
"اگه تو هم به جهان زیرین تعلق داشتی خیلی کارمون راحت‌تر بود."
درسته که مرد با حوصله‌ای بود ولی کاسه صبرش داشت کم‌کم لبریز می‌شد.

تو منو دیوونه می‌کنی!Where stories live. Discover now