سلام به همه
چطورین یا بهترین
منتظر رز سیاه بودین یا نه؟
اینم پارت جدیدش تقدیم به خواننده های عزیزم مخصوصا خواننده های ثابت و پیگیرش که حسابی عاشقشونم و بهم انگیزه میدن💓🫂
امیدوارم حسابی لذت ببرین
Start⭐
ییبو دستش و برداشت و گفت:
«میتونی عضو گروه ما بشی»
یوبین لبخند زد
ییبو سرشو خم کرد و کنار گوشش چیزی گفت
چهره یوبین به آنی در هم شد اما سر تکون داد و گفت:
«هیچوقت»
«خوبه»
ییبو این و گفت و از یوبین فاصله گرفت
«خب حالا اطلاعاتت رو بگو»
«این اطلاعاتی که میخوام بهتون بدم خیلی مخفیه ... حتی هنوز همه خوناشام های سیاه نمیدونن چنین برنامه ای پشت پرده تمام این آدم ربایی هاست»
چنگ گفت:
« از کجا مطمئنی اطلاعاتت درسته ؟»
«چون خیلی مخفیانه بهشون دست پیدا کردم»
ییبو گفت:
«ادامه بده»
«دو گروه از خوناشام های سفید با سه گروه از خوناشام های سیاه متحد شدن . اونا از زندگی تو خفا و مخفی کاری خسته شدن . اعتقاد دارن وقتی قدرت برتر اونا هستن نباید خودشون و مخفی کنن . این حق ماهاست که آزادانه زندگی کنیم و قدرت برتر باشیم»
دست کرد تو جیبش و یه کاغذ بیرون آورد.
سمت ییبو گرفت و گفت:
«متن توافق نامه اوناست» ...
ییبو برگه رو گرفت و شروع به خوندن کرد .
دلم میخواست ببینم تو کاغذ چی نوشته اما یوچن و ژوچنگ کنجکاوی نکردن پس منم از جام تکون نخوردم
یوبین گفت:
«شما به مهمونی توهند دعوت شدین ... اونجا قراره متحدین بیشتری پیدا کنن ... تو فکر یه جنگ جهانی هستن ... میخوان همه مخالفینشون و نابود کنن چه انسان ، چه خوناشام سیاه ، چه خوناشام سفید»
ییبو دست برد تو موهاش و گفت:
«چهارصد سال پیش هم چنین برنامه ای داشتن اما شکست خوردن»
چنگ گفت:
«اون موقع فقط خوناشام های سیاه بودن»
یوچن جواب داد:
«دقیقا . برای همین شکست خوردن . اینبار متحد شدن تا اشتباه قبل و تکرار نکنن»
ییبو سر تکون داد و پرسید
ESTÁS LEYENDO
🌹🖤°°رز سیاه°°🖤🌹
Fanficکاپل: #ییژان 💚❤️ ژانر: هیجانی،ماجراجویی،معمایی،فانتزی،تخیلی،اکشن،خوناشامی،عاشقانه،کمی تا حدودی امگاروس . . . {ییبو تاپ💚} خلاصه:شیائو جان یه انسان عادی با یه خانواده معمولیه ماجرا از اونجایی شروع میشه که جان با رفتن به مهمانی تولد متوجه اون تتو رزس...