VIP 17

1 0 0
                                    


***

(با باز شدن درب اتاقک خوابگاه و وارد شدن پسر به داخل، زن به سرعت به سمت او می‌رود)

-صورتت چی شده؟ چرا یهو فرار کردی؟

(پسر درحالی که به تکه پارچه ی ضدعفونی که درون دهنش قرار گرفته است اشاره می‌کند، با ایما و حرکت دادن دستانش به آنها این منظور را می‌رساند که نمی‌تواند صحبت کند.
زن که متعجب به پسر خیره شده است می‌بیند که گوشی خود را از جیبش خارج کرده و با پخش شدن صدایی رباتیک که چیز های نوشته شده را تکرار می‌کند با او صحبت می‌کند.)

-°وقت دندونپزشکی داشتم و باید سریع میرفتم الانم این پد ضدعفونی باید چند روز تو دهنم باشه°

(زن به جملاتی که از گوشی پخش می‌شود گوش می‌دهد و آه می‌کشد)

-که اینطور...

(کمی پسر را از بالا به پایین برانداز می‌کند و بعد به همسرش نگاه می‌کند.)

-حس نمی‌کنی یکم لاغر شده؟

(پسر بلافاصله ایرپادی را داخل گوش خود فرو کرده و به چیزی گوش می‌دهد که ناگهان زن دوباره با او صحبت می‌کند)

-موهاتو چرا کوتاه کردی؟ اصلا این مدل مو بهت نمیاد

(پسر با دستپاچگی لحظه ای مکث می‌کند و بعد به سرعت چیزی در گوشی خود تایپ می‌کند که صدا پخش می‌شود)

-°مدل مو به این خوبی°

-نه اصلا بهت نمیاد، شبیه بدبختایی شدی که برا پول میرن متل کار می‌کنن 

(شوهر زن که ناگهان با چشمانی گشاد به همسرش خیره می‌شود با نگاهی معنی دار به زن اشاره می‌کند که کمی بر حرف هایش مسلط باشد اما همه ی آنها از رک بودن و شوخ طبع بودن زن خبر دارند.
پسر که کمی مکث می‌کند و صدایی در گوشش پخش می‌شود ابرو هایش به شدت در هم گره می‌خورد و پارچه ی زیر دندانش را گاز می‌گیرد.
زن شانه بالا می اندازد و پس از تکان دادن سرش شروع به مرتب کردن اتاق می‌کند و غر می‌زند)

-تو که هیچوقت شلخته نبودی، این چه وضعشه...

(مرد درحالی که روی تخت پسر نشسته است و مقاله ای که از روی میز پیدا کرده است را ورق می‌زند با زن صحبت می‌کند)

-انقد بهش گیر نده... داره برای اولین بار مجردی زندگی می‌کنه چه توقعی ازش داری

(زن غر غر کنان آهی کشید که ناگهان برمیگردد و به پسر خیره می‌شود. پس از لحظه ای خیره ماندن و برانداز کردنی دوباره، زمزمه وار صحبت می‌کند)

-پسری که من بزرگ کردمو خودم میشناسم...اینجوری نبود

(به آرامی با گام هایی محکم به پسر نزدیک می‌شود و به چشمانش چشم می‌بندد.
پسر متعجب و گیج با دستپاچگی به او خیره می‌ماند که ناگهان زن لباس هایی را که از کف اتاق جمع کرده بود، داخل دستان پسر می‌کوبد.)

گام های متزلزل Unsteady stepsWo Geschichten leben. Entdecke jetzt