Part★11

14 3 0
                                    

مینسونگ بالاخره متوجه سنگینی نگاه کسی شد و سرش رو برگردوند. که پسری رو کنارش دید.

به چهرش خیره شد که سر پسر بالا اومد و نگاه اون دو باهم تصادف کرد ،که این تصادف سبب تلفات دو قلب شد........

موجی از الکتریسیته در صدم ثانیه کل وجودش رو در بر گرفت و سریع محو شد.

شاید این موج برای اون چشمای براق روبه روش بود. اون کهکشان های تماما مشکی روبه روش باورنکردنی زیبا بود، محسور کننده بود.

لحظه صداهای اطرافش خاموش شد و فقطُ فقط چشمای ستاره بارون روبه روش بود که میدید. حتی انعکاس خودش هم درون اونها زیبا بود.

در سیاه چاله ی درون کهکشان چشمای اون شخص ناشناس غرق بود اما این تپش های نامنظم خوشایند قلبش چی بود!؟

"آقا چیزی شده؟"

هوسوک با شنیدن حرف پسر دلربا روبه روش به خودش اومد. چند تا پلک پشت سر هم زد_اوه...خوب...اِهم

لبش رو به دندون گرفت و نفس عمیقی کشید.
چی باید میگفت؟

با تردید به آلبوم دست پسر اشاره کرد_خوب اون آخرین دونه ازش بود اما حالا که مال توئه پس هیچی.

مینسونگ نگاهی به جسم داخل دستش کرد و اون رو سمت پسری که شباهت قابل توجه ای به پرنس های، قصه های شاه و پریان داشت گرفت_خوب مال تو من یکی دیگه ازش دارم

هوسوک چشماش درشت شد و"اوه"از بین لباش خاج شد_مطمئنی؟ نمیخوایش؟

مینسونگ با لبخند سرش رو به معنای نه تکون داد.

پسر بزرگ تر با اکراه دستش رو دراز کرد و آلبوم رو بین دستاش گرفت.
نگاهش رو به پسر داد و لبخندی زد که مینسونگ میتونست قسم بخوره که اون لبخند از جنس خورشید بود.خورشیدی که نور رو به قلبش تاباند.

"ممنونم"لبش رو باز گزید_چطوره برای تشکر قهوه مهمونت کنم؟

.
.
.
.

با حرص پارچه رو روی سطح میز کوبید و روی زمین نشست.
"هوف بالاخره تمومشد"

نگاه به پسری که هنوز داشت زمین رو طی میکشید کرد_مارو تو دردسر انداختی الان حمالی میکنی بهت خوش می‌گذره.

جونگکوک بهش نگاه نکرد و به طی کشیدن ادامه داد اما نتونست طعنه‌ نزنه_ببخشید که اول مثل یه حیوون وحشی بهت مشت زدم

تهیونگ نیشخندی زد_توهم ببخشید که الکی شروع کردم به پاچه گرفتن.

جونگکوک برگشت به میله ی طی تکیه داد و طبق عادت زبونشو رو از داخل به گونه اش فشرد_تو شروع کردی به زدن من

تهیونگ شونه بالا انداخت_تو هم شروع کردی رو مخ من رژه رفتن.

جونگکوک پلک هاش رو کلافه روی هم فشرد و نفس عمیقی برای جلو خودش رو گرفتن کشید. چون امکان داشت که بره موهای پسر رو تو مشتش بگیره سرش رو به دیوار بکوبه،و این اصلا مهم نبود که میدونست حق با اونه نه خودش

You've reached the end of published parts.

⏰ Last updated: Nov 15 ⏰

Add this story to your Library to get notified about new parts!

𝗦𝗵𝗶𝗻𝗶𝗻𝗴 like a star|VkWhere stories live. Discover now