🖤PT=13🤍

389 80 39
                                    

من برای اون قوی میشم.
.
.
.
.

پنج رو بود که تهیونگ پریود بود و امروز بالاخره تموم شد.

توی این پنج روز آلفاش نذاشته بود آب تو دلش تکون بخوره.

هرشب بغلش خوابیده بود و صبحا قبل رفتنش ازش بوسش رو می‌گرفت و اونو نوارش میکرد.

امروز ولی،موقعی که مرد رفت خیلی زود بود و عین همیشه آروم نبود.
رایحش ترسناک شدت بود و فقط پیشونی پسر رو بوسید و گفت : تا عین همیشه از خواب بیدار شی و صبحانه بخوری،من میام پیشت.

الانم پسر از حموم بیرون اومده بود و با پوشیدن یک ست تیشرت و شلوار پنبه ای گرم آبی آسمونی خودش رو پوشونده بود.

موهاش رو خشک کرد و حالت داد ،بعدم با زدن عطر تلخ مرد که گاهی روی لباس هاش میزد ،به خودش از در اتاق بیرون رفت.

روی پله ی سه تا مونده به آخر که رسید بوی رایحه ها براش واضح تر شد.

رایحه هایی که از موقعی که از اتاقشون اومده بود بیرون حس کرده بود.

سرش رو بالا آورد و با دیدن مادر آلفاش به همراه چند تا دختر ابرویی بالا انداخت.

بدون اینکه بهشون توجه کنه به طرف آشپز خونه رفت.

/یه امگای بی ارزش به من بی توجهی می‌کنه..نکنه از جونت سیر شدی ؟

تهیونگ برگشت و تو صورت زن زل زد .

+به نظرم شما از جونتون سیر شدین هه را خانم.

و بعد برگشت و به راهش ادامه داد.

زن پشت سرش جیغ کشید و سعی کرد خودش رو آروم کنه که یه امگا اونو تهدید کرده.

پسر به آشپز خونه که رسید پلک هاشو بست که باعث شد اشک هاش روون شه.

/ارباب...؟ مشکلی هست؟به آلفا خبر بدم؟

تهیونگ با لبخند سر بالا آورد نوچی کشید.

+فقط به من بگو برای صبحانه چی داریم؟

.
.
.
.
.

بعد از اینکه صبحانه اش رو توی سالن غذا خوری خورد ،با استشمام رایحه خون مردش ذوق زده شد.

چرا که غذا خوردنش رو دو ساعت تمام طول داده بود تا دوباره اونها رو نبینه.

از سالن بیرون رفت و با دیدن مردش که کتش رو به خدمه میدادن و با چشم های آتشینش اونو میخوردن نگاه کرد.

اصیل زاده/noble born./KookvOnde histórias criam vida. Descubra agora