سلام سلام کی ماهه کی ستاره؟خوبین یا بهترین؟
یه نویسنده بدقول بالاخره پیداش شده
نمیخاستم بدقولی کنم ولی ...
سرماخوردگی حسابی پدرم و در اورده بود و شیفتای لانگ بیمارستانم بدتر از اون اجازه اپ پارت جدید و بهم نمیداد
اما به هر بدبختی بود این پارت و نوشتم برای اپ
امیدوارم لذت ببرین خوشگلای من
با نظرات قشنگتون حسابی بهم انرژی بدین
دوستون دارم😘💚❤️
Start⭐
یعنی الان طلسم مرگ درست شده بود ؟
میا چشم هاش و باز کرد و گفت:
«تموم شد»
اما آکوا گفت:
«نه ... نشد»...
«طلسم درست نشد ... »
ییبو بود که این و گفت و خم شد سنگ و برداشت...
آکوا هم سر تکون داد
«آره ... طلسم درست نشده»...
میا شروع کرد به چک کردن دایره طلسم و خون من روش
«چرا ؟ چرا نشده ؟ همه چی که درسته . مشکل کجا بوده»!
خم شدم که ببینم جایی خونم خارج از دایره نریخته باشه که تازه متوجه دستم شدم
از انگشت آخری که با سوزن خراش داده بودم خون می چکید
حس کردم همه نگاهشون رو منه و...
سرم و بلند کردم
همه خیره به من بودن و
یوبین...
یوبین با چشمای سرخ و دندونای نیش کاملا بیرون زده...
بهم حمله کرد...
وانگ ییبو::::::::::::::::::
قدرت طلسم و داشتم حس میکردم که یهو همه چی محو شد.
انگار نه انگار چند لحظه پیش این حجم انرژی و قدرت دورمون بود
میا شروع کرد به چک کردن دایره طلسم که بوی خون جان شدید تر شد
بوی همون یک قطره از خونش حسابی دیوونه کننده بود برای ما و حالا این بوی خون هر لحظه بیشتر میشد
منتظر رفتار بقیه نموندم و با بیشترین سرعتی که داشتم به سمتش رفتم
همه مبهوت مونده بودن جز یوبین
یوبین هر چقدر هم سیر از خون باشه بالاخره ریشه ای از خوناشام سیاه داره
انگار این بوی خون اون و به جنون خون کشونده بود
قبل از اینکه به جان برسه من رسیدم
شاید به اختلاف یک لحظه
دندونای نیشش برای گاز گرفتن آماده بود
YOU ARE READING
🌹🖤°°رز سیاه°°🖤🌹
Fanfictionکاپل: #ییژان 💚❤️ ژانر: هیجانی،ماجراجویی،معمایی،فانتزی،تخیلی،اکشن،خوناشامی،عاشقانه،کمی تا حدودی امگاروس . . . {ییبو تاپ💚} خلاصه:شیائو جان یه انسان عادی با یه خانواده معمولیه ماجرا از اونجایی شروع میشه که جان با رفتن به مهمانی تولد متوجه اون تتو رزس...