Part 18: Ash...

238 50 17
                                    

قسمت هجدهم : خاکستر

اوووه! هذه الصورة لا تتبع إرشادات المحتوى الخاصة بنا. لمتابعة النشر، يرجى إزالتها أو تحميل صورة أخرى.

قسمت هجدهم : خاکستر...

گفت و از جایش بلند شد ، دخترک گل ها را درون دستش گرفت و در یک حرکت سرش را جلو برد و مقابل نگاه کوک گونه تهیونگ را بوسید و از آنجا دور شد ، تهیونگ چگونه قاتل را می یافت ‌‌قاتلی که جانش بود ، قاتلی که حالا خودش نظاره گر نابودی قلبش به دستان عزیز ترینش بود...

_ نه این تو نیستی ، این تو نیستی که انقدر ساده بتونی قلبمو خاکستر کنه تهیونگ...

دستش را روی قلبش گذاشت ، قلبش بیش از حد دورن سینه اش بیتابی میکرد ، این چه حسی بود که به تمام وجودش حمله ور شده بود ، دستش را از روی قلبش برداشت و شیشه کلاه کاسکتش را پایین کشید ، صدایش عجیب میلرزید و لرزش صدایش از عمق فاجعه قلبش خبر میداد:

_ بس کن قلب من...

اولین قطره اشک از گوشه چشمش ناخداگاه بر گونه اش چکید ، مگر همه این ها یک بازی کثیف برای رسیدن به قدرت سازمان نبود پس چه بلایی سر قلبش آمده بود...

_ تهیونگ...

ناخواسته و با پنهان کاری خاکسترش کرده بود ولی باز هم اسمش از زبان بی زبانش نمی افتاد و همین زهر بدون پاد زهر چیزی نبود جز عشق...

تهیونگ بیخبر از جونگکوکی که برای زنده ماندن قلبش تقلا میکرد از جایش بلند شد و به سمت ماشینش حرکت کرد ولی چیزی ناگهان درون وجودش فرو ریخت و همین باعث شد اسم عزیزترینش را به زبان بیاورد:

+ جونگکوک ، چیزی نیست حتما خوابه...

لبخندی زد و به سمت ماشینش رفت ، سوار شد و بیخبر از اشکی که از سر خاکستر شدن قلب کوکش بر گونه اش چکیده بود به سمت محل کارش بعد از یک ماه حرکت کرد.

نگاهش را از قامت تهیونگ گرفت و پشت درخت آرام روی زمین سر خورد و نشست ، دیگر برایش مهم نبود مقصدش کجاس وقتی قلبش این میان خورد شده بود ، چشمان بسته اش را باز کرد و به دو نوجوان که درحال عشق بازی بودند خیره شد و غمگین برای روح مرده اش لب دلتنگی زد:

_ این حس عشقه یا حسادت پس چرا انقدر درد داره...

گفت و دستانش را تکیه گاه بدنش کرد و روی پاهای بی حسش ایستاد و به سمت موتورش قدم برداشت ، بر خودش با هر قدمی که بر میداشت لعنت میفرستاد که چرا به این مکان برای کنجکاوی اش پا گذاشته ولی همه این ها بخاطر حسی بود که حالا از قطعیت آن باخبر شده بود و نمیدانست چگونه آن را از ریشه قطع کند چیزی که هیچگاه ممکن نبود مگر به دست صاحب ریشه یعنی جانش کیم تهیونگ ، نگاهش را بالا آورد و دستی به موتورش کشید ، سوار آن شد و با خودش زمزمه کرد:

Hampenth (Vkook)حيث تعيش القصص. اكتشف الآن