از زبون تهیونگ:
با بالا ترین سرعت میروندم تا بتونم کوکیمو از نزدیک ببینم. دیگه خسته شدم از دیدن فیلم ها و عکساش. خودشو میخوام. تنشو. روحشو. قلبشو. میخوام مال خودم باشه. تا ابد.
بعد از چند مین که به عمارت رسیدم ماشینو اونجا گذاشتم تا جا به جاش کنن و خودم به سمت عمارت رفتم با ورودو به باغ عمارت هیاهویی ایجاد شد، بی حوصله به سمت قسمت خالی حرکت کردم تا بتونم به عمارت برسم وسط راه متوجه جیمین شدم که دارن با سرعت به سمت من میاد اون پسر کنارش هم چون سرش پایین بود نمیتونستم تشخیصش بدم
جیمین با بلند کردن سرش نگاهی بهم انداخت و سرجاش خشکش زر اما پسر دیگه محکم به سینه ام برخورد کرد. داشت زمین میخورد که زود دستشو محکم دور کمرم حلقه کرد بعد از چند ثانیه به بهت و تعجب و خجالت گفت:
- جیمین نگو که باز گند زدم؟
چشمام گشاد شد خودش بود. آره خودش بود. کوک کوچولوم. خرگوش کوچولوم بود. چه بزرگ شده بود. بر خلاف ذوقم با چهره و صدا ای خنثی گفتم
+چرا حواست نیست بچه؟ خب حالا چرا منو ول نمیکنی؟؟
گوش هاش از خجالت سرخ شد و یهو دستشو آزاد کرد که باعث شد دوباره تا مرز افتارن بره اما این بار دستشو گرفتم.
+مراقب باش
دستشو از دستم بیرون کشید و گفت
- بازگشتتون رو تربیک میگم آقای کیم
و بعد به سرعت باد دور شد. تکخندی زدم و به سمت سالن عمارت راه افتادم.
با ورود به سالن بعد از سلام دادن به جمع کنار جین نامجون و یونگی نشستم
+ و بله من دوباره برگشتم کره
جین نگاهی بهم انداخت
°پسرررر خیلی عوض شدیییی ایششششش
تک خندی زدم
+ تو هم عوض شدی همتون عوض شدین
با اومدن جیمین و اون خرگوش کوچولو قیافه جدی ای به خودم گرفتم. رو به جیمین گفتم
+ بیا بغلم ببینم جوجه
جیمین با شنیدن این حرف به سمتم بالای سرم ایستاد و بعد محکم خودش و روی پاهام انداخت. لپش و کشیدم
+ گوگولی چطوره؟ دلت تنگ نشده بود؟
× وقتی هر ماه میدیدمت چرا دلم تنگ شه. ویهییییی ولی خیلی خوشحالم اومدیی.
لبخندی بهش زدم که به سمتم خم شد و تو گوشم پچ زد
× بقیه رو از عشقت دور کردم. بچم داره از سینگلی زار میزنه. ببینم چیکار میکنی کیم.
+دسته کم نگیر منو جیم
بعد از گفتن این حرف ایشی گفت و کنار یونگی جای گرفت
ناگهان جونگکوک با صدای پر هیجانی پرسید
- جرعت حقیقت بازی کنیمممم؟
همه تایید کردم ولی من با ظاهری به ظاهر بیخیال فقط سر تکون دادماز زبون جونگکوک:
بطری رو گذاشم و بعد از تعیین جهت ها بطری رو چرخوندم که رو به من و جیمین افتاد
کم کم لبخند شیطانی رو لبم شکل کردم و رو به جیمین به نامجون و جین اشاره کردم که جیمین هم منظورمو گرفت و لبخندش شیطانی شد
با نیش باز پرسیدم
- جرعت یا حقیقت؟
× حقیقت
لبخند های کثیفمون پاک نمیشد
- توی این جمع رو نفر رو که روی هم کراشن ولی به هم نمیگن و بگو
با این حرفم نگاه همه به سمتم کشیده شد که لبخند ملیحی زدم
جیمین ادای فکر کردن در آورد
-بگو دیگه
× جناب آقای کیم نامجون و کیم سوکجین
با این حرف جیمین نامجون و جین به هم نگاهی انداختن و بعد طوری که انگار از هم خجالت کشیده باشن از هم رو گرفتن و هم زمان صدای اوووو گفتن یونگی هوسوک و تهیونگ هیونگ بلند شد
بعد از ادامه بازی که دیگه خسته شده بودم گفتم
- یونگی هیونگگگ
یونگی نگاهی بهم انداخت
÷چی میخوای بچه
- مشروببب میخامم
یا این حرفم نگاه همه به سمتم کشیده شد
- ها چیه؟
÷هنوز کوچیکی بچه
- نخیر من خیلی بزرگم اونقدری که خودم میتونم مستقل زندگی کنم و به حرف کسی هم گوش نمیدمم پس بزارریننن بخورمم ( الان صدای تهیونگ که گفته باشه حالا اون بطری آبو بده به من تو سرم پلی شد)
به تهیونگ که با تعجب داشت نگاهم میکرد با التماس نگاه کردم
+ هنوز بچه ای
هه از کی ایقد خودمونی شدم دارم به این برج زهر مار التماس میکنم که تا به من میرسه میشه خشک ترین آدم جهان بی خیال اون برج زهر مار شدم
رو به نامجون کردم و با التماس گفتم
-تورو خودااااااا هیونگییییی
جیمین وسط پرید و گفت
× بچه ای بچه
- تو خفه شو همسن منی ولی هرشب پارتی ای و میخوری . چطو من بچم تو نیستی؟
با حرف یونگی نگاهم سمتش کشیده شد
÷ باشه اما برای اولین بار زیاده روی نمیکنی
- باشههه یونگیییی هیونگگگ
با گفتن این حرف یونگی بلند شد تا برای همه مشروب بیاره
بعد از چند دیقه با انواع و اقسام نوشیدنی ها برگشت
÷ از اونجایی که مهمونی رو به بوت مبارکمون گرفتیم پس همه مست میکنیم به عشق عشقمون
با گفتن این حرف نگاهم رنگ اندوه گرفت و سمت جیمین برگشتم که اونم مثل من همین کارو کرد
- خیانت کار
× خیانت کار
با لحنی که فقط خودمون تمسخر توشو حس میکردیم گفتیم که باعش شد نگاه بقیه رومون زوم بشه و با نگاه مشکوکی نگاهمون کردن
یونگی رو به ما دوتا گفت
÷ هی.... هی.... شما.. دوتا..... چیزی.. بینتونه؟
قشنگ معلوم بود صداش میلرزه
رو بهش کردم و گفتم
- هه.... یه مدت عشقم بود ولی دیگه نیست
نگاه مثلا چندشی به جیمین انداختم
- خیانتکار عوضی
همه با بهت و تعجب نگاهمون کردن
نامجون و جین و یونگی و هوسوگ با هم گفتن "یعنی قبلا با هم بودیننن؟ "
ناگهانی جیمین خندید و گفت
× قیافه هاتوننن واییییی
همه متعجب بهمون نگاه کردن
- ایسگاه بود
با شنیدن این حرف فحشی نسارمون کردن و همه بعد از برداشتن لیوانی اون ها رو به سمت یونگی گرفتن که برای همه مون ریخت و با نوش گفتن اولین پیک و بالا دادم که از طعم تلخش چهرم تو هم شد
یونگی بار دیگه لیوانارو پر کرد که اینبار برج زهر مار گفت
+ من دیگه نمیخورم بچها بخورم کسی نیس جمعتون کنه
اوکی ای گفتن و من فقط چشم قره ای رفتم
پیک دوم رو هم بالا دادم که احساس سرگیجه بهم دست داد
- اومممم چرا سرم گیج میزنهه
× مست شدی
- عمت مست شده بی فرهنگ چرا بهم فحش میدی؟
جیمین هوفی کشید و بیخیال شد. یونگی دوباره میخواست لیوان ها رو پر کنه بردم جلو لیوانمو ولی تهیونگ از دستم کشیدم
+ بسه دیگه بچه
- به شما چه ربطی داره آقای کیم فایکینگ تهیونگ برج زهر مار؟؟
+ برای بار اول بسه
- نخیررر اصن تو چیکارمیی؟
VOCÊ ESTÁ LENDO
be strong
Ficção Geralپسری که کل عمرشو توی جهنم زندگی کرده و خوشی های کمی توی زندگیش دیده و حالا با ورود کیم تهیونگ به زندگیش، زندگیش از جهنم به بهشت تغییر میکنه. البته اگه خودش خرابش نکنه......