#part_209

14 4 0
                                    

#MY_LITTLE_ANGEL

🔥🔥🔥🔥🔥🔥

تو یه ثانیه داغی دستاشو حس کرد....

تکون محکمی خورد و بلاخره همه چیز اروم شد.....

چشماشو باز کرد....
لباشون به اندازه یه نفس فاصله داشتن.....

بی اراده دستاشو دور گردن سایروس حلقه کرد....

خواست فاصله رو به صفر برسونه اما سایروس یهو عقب کشید....

شوکه دستاشو باز کرد و رو پاهاش وایساد....

با دیدن تارویان که تو فاصله چند قدمی شون وایساده خشکش زد....

فقط یه ردای مشکی بلند تنش بود....

کمربندشو نبسته بود برایان با دیدن بدن عضلانی و بزرگش ترسیده خودشو پشت سایروس مخفی کرد و لباس شو چنگ زد.....

همه وجودش از وحشت می لرزید.....

مطمعن بود بهش شک کرده هربار که می دیدش اینجوری می کرد.....

با نگاهش روح برایانو چنگ میزد.....

سایروس با ارامشی که مشخص بود دروغیه بهش خیره شد.....

می تونست ببینه هربار با دیدن تارون چقد درد و عذاب می کشه....

حدس میزد تنها کسایی که تو این دنیا دوست داره و نگران شون میشه برداراشن.....

مشخص بود خیلی براش مهمن....

: چیزی شده تارویان؟؟؟ نخوابیدی....

هیچ وقت نمی خوابید
بعد از اتفاقایی که براشون افتاد تارویان واقعا به یه هیولا تبدیل شده بود.....

هیولایی که براشون عزیز و مهم بود حاضر بودن هرکاری واسش بکنن....
هرکاری....

نگاه درنده و مرگبارش چرخید سمت برایانی که پشت سایروس پناه گرفته بود....

سایروس نفس عمیقی کشید : استراحت کن مام دیگ....

_ مال توعه؟؟؟؟ سایروس چند ثانیه سکوت کرد....

اخرین باری که صدای برادرشو شنیده بود کی بود؟؟؟؟

🔥🔥🔥🔥🔥🔥

⚔️🔞 2 MY LITTLE ANGEL🔞⚔️Donde viven las historias. Descúbrelo ahora