16

125 21 7
                                    

پ ن : اول این که این قسمت نمیدونم چرا نصفه آپ شده بود
و اینکه نمیدونم چرا ولی سوءتفاهم شده برا یسریاتون
میگین داستان ترجمه اس :|
کی گفته ؟؟؟؟؟؟
از همینجا صراحتاً اعلام میکنم کهههههه داستان اورجینال نوشته ی خودمه و اگه تو پیجه دیگه ای میبینین، اون شخص کپی کرده
داستان ماله خودمه
نه ترجمه اس
نه دزدی
ریتن بای می ه به جونه خودم
نوشته ی شخصه شخیصه خودمه
دیگه نبینم ازم منبع کسی بخوادااااا
منبعه اش تخیل و ذهنه منه که متأسفانه نمیتونم در اختیارتون بذارمش
بازم تشکر ازتون
و اگه دیدین که کسی کپیش کرده بهم بگی
ممنون ♡

_ از پرستار خواستم که درمانمو شروع کنن
پرستاره چشماش گرد شده بود
باورش نمیشد که من این حرفو زده باشم
اومد آمپولمو برام تزریق کرد و رفت بیرون

____________ از نگاه لویی

_ بالاخره بعده 2 ساال حرفه دلمو به الی زدم و گفتم که میخوام باهاش باشم
حرفی که زدم خیلی سنگین بود، خودم با ترس گفتمش
بهش گفته بودم که بخاطره من خوب بشه و بمونه
ولی ته دلم ایمان نداشتم که اینکارو کنه
چون مقابله این حرفم مرگه الی بود
یعنی اگه نمیخواست با من باشه یعنی اگه قبول نمیکرد که اجازه بده دکترا درمانش و شروع کنن .....
داشتم دیونه میشدم و گریم در اومده بود
که یه پرستار اومد و رفت تو اتاقه الی
بعده چند دیقه اومد بیرون
ولی با یه قیافه ی عجیب
مامانش
باباش
جسی و زین و نایل و نلی و لیام و هری هم اونجا بودن
پرستاره وقتی اومد بیرون قیافش خیلی مات بود
هممون ترسیده بودیم که نکنه حاله الی بد شده باشه
همه هی ازش سوال میپرسیدن

مامان الی : حالش بدتر شده ؟؟؟
جسی : درد داره ؟؟؟؟؟
بابا الی : چیزی لازم داشت ؟؟؟؟
نلی : چیشدهههههه خب ؟؟؟؟؟
پرستار : خب راستش .....
لیام : راستش و بگو دیگه ماهم گفتیم راستش و بگو نه دروغشو که
پرستار : آخه چیز شد یعنی میگفت که ....
نایل : من فهمیدم، گشنشه
پرستار : نه نه .....
هری : میشه بگی زود ما همه نگرانیم
پرستار : خواست که آمپولشو براش تزریق کنم
همه ی جمع باهم : چی ؟؟؟؟؟؟؟

_ من از خوشحالی یه داد زدم و پریدم هواااا
باورم نمیشد
خیای خوشحال بودم
هم بخاطره اینکه قبول کرده بود درمانشو شروع کنه
هم بخاطره اینکه قبول کرده بود ....

________ از نگاه هری

_ لویی از اتاق اومد بیرون
با ناراحتی
بعده لوویی یه پرستار رفت تو و بعده چند دیقه اومد بیرون
هممون کلی نگران بودیم
هرکی یچیزی میگفت
اما لویی فقط نشسته بود کناره دیوار رو زمین و چشم دوخته بود به لبایه پرستاره و منتظر بود که حرف بزنه
پرستاره گفتش که الی قبول کرده درمانش و شروع کنه
همه خیلی شاد شدن از همه بیشتر لویی
وقتی اینو شنید از جاش پرید و گفت

Loui : OMG this means that she accepted me
She accepted ..... she accepted
Thanks God
I can't believe thiiiiiis
Oooommmmgggggg
I wanna cry
Harry : keep calm bro
Loui : j can't hazza, i can't, vuz she accepted .... SHE ACCEPTED ME
هری : چی گفتی ؟؟؟؟؟
همه ی پسرا باهم : چیووووو قبول کرد ؟؟؟؟؟؟؟؟؟
Loui : she accepted me, she is MY GIRLFRIEND now
مامان الی : متوجه منظورت نشدم
تو چی گفتی الان ؟؟؟؟
* من از الی درخواست دوستی کردم و گفتم اگه که میخواد درخواستمک قبول کنه باید درمانشو شروع کنه
مامانه الی : تو با اجازه کی اینکارو کردی ؟؟؟ من همچین اجازه ای به الی نمییییدم
* چرا ؟؟؟؟ من واقعا عاشقه الی هستم، چرا نمیذارین ازتون خواهش میکنم
التماستون میکنم
مامان الی : چرا نمیفهمی ؟؟؟؟؟ اون هنوز آزاد نیست، اجازه نداره با کسی رابطه ای داشته باشه
اما اگه با تو باشه خیلی زود همه جا خبرش پخش میشه، اونوقت الی بیشتر اذیت میشه
بخاطره امنیت الینا باید ازش دور باشی
* متاسفم خانم پاول، من به الی قول دادم که کنارش میمونم و تنهاش نمیذارم
مامان الی : چرا نمیفهمی تو، بهت میگم اگه بفهمن با تو دوست شده اذیتش میکنن
* من قول میدم هیچ کس نمیفهمه
مامان الی : نمیتونم با دستایه خودم دخترمو نابودد کن.....

story of my lifeWhere stories live. Discover now