هز
لویی خیلی بامزس واقعا برای داداشم خوشحالم اون میتونه خوشبخت بشه با لویی و همین طور منم میتونم خوشبخت شم با جکسون. خوب حداقل لویی باحاله البته؟؟؟چرا من دارم راجب لویی فکر میکنم وقتی که جکسونو دارم میبوسم؟؟؟
احتمالا دیوونه شدم آره حتما همین طوره من واقعا که محشرم البته که جکسون عالیه اون چشمای عسلی اون دماغ کوچیک خوب کافیه....اعتراف میکنم که وقتی دارم جکسونو میبوسم همین طورم دارم بهش خیانت میکنم از جکسون جدا میشم وقتی که میبینم که اون به شدت تحریک شده، جکسون ناله ای کرد و گف:هی چیکار میکنی؟
هری:نه الان نه....اممم یعنی این که من یادم اومد که الان خیلی کار دارم...و متاسفم"
رسیع از رو تخت بلند شدم که جکسون دستمو گرفت
بهش نگاه کردم و فهمیدم که خیل یسفت دستمو گرفته ونمیتونم دستمو از دستش بکشم بیرون.
بهش نگاه کردم که گفت:چرا؟؟نرو...الان که منو تحریک کردی نرو خواهش میکنم...
دستمو توی موهام کشیدم و سریع دستمو کشیدم بیرون و گفتم:نه نمیتونم...بعدا شاید ولی الان نه باشه؟؟؟
از اتاق رفتم بیرون که نمیدونم به سمت اتاق لویی کشیده میشم.. اروم درو باز میکنم که....... دیدم لویی خیلی آروم رو تختش خوابیده و خودشو مثل یه بچه گربه جمع کرده.
جوری که خوابیده بود دلم ضعف رفت... اوه خدا!من واقعا عاشق دوست پسر برادرم شدم؟این افتضاحه...زین در موردم چه فکری میکنه؟؟
اوه معلومه اون ازم متنفر میشه
اشکم در اومد باورم نمیشه نه نه نهههههههه
سریع از خونه بیرون زدم.
ČTEŠ
pact love(larry)
Nezařaditelnéآدم باید برای به دست اووردن عشقش تلاش کنه وبجنگه و من تا قسمتی از زندگیم اینو درک نکردم ولی اون چشمای زمردی باعث شدن تا براشون بجنگم بااین که میدونستم اون چشما به کس دیگه ای نگاه میکنه