Harry +18

2.1K 91 14
                                        

•تولد هریِ و تو اماده داری میشی...یه لباس کوتاه مشکی که تا بالای زانوهاته ولی استیناش سروپن تا پیش ارنجت...چسبونه به تنت و‌ برق میزنه...موهای مشکیت رو با اتو‌مو صاف کردی و یه تِل مشکی که روش نگین داره زدی روی سرت و یه رژ سورخ هم زدی...کفشای پاشنه ده سانت مشکیت رو هم پوشیدی و از در اتاق خوابتون میری بیرون...•
هری:wow...عشق منو ببینید چه قدر سکسی شده...
•هری میگه و میاد جلو تا لبات رو ببوسه که تو نمیذاری...•
ا.ت:نه هری...روژم پخش میشه...بذار بعدا...
•هری یکم‌ناراحت میشه... یه نفس عمیق میکشه•
هری:باشه بیا بریم...مهمونا منتظرن...
ا.ت:باشه عشقم...
•تو میگی و اروم لپش رو بوس میکنی...هری لبخند میزنه و نو دستت رو دور دست هری حلقه میکنی و با هم میرید داخل سالن اصلی...بعد این که با همه ی مهمون ها سلام میکنید میرید میشینید پیش پسرا•
•بعد یه ساعت نوبت به کادو ها میرسه...•
ا.ت:خوب حالا کادوها...
•تو میگی و میری میشینی روی پاهای هری...•
ا.ت:نفر اول کی باشه...
لویی:من...✋
ا.ت:خوب کادوی لو کجاس...اهان پیداش کردم...
•کادوی لویی رو باز میکنی...یه اتکولن(؟)...•
هری و ا.ت:ممنونیم لو...
لویی:قابلی نداشت...
ا.ت:بعدی نایل...
•کادوی نایل رو باز میکنی...یه جفت کفش مردونه...•
هری و ا.ت:مرسی نایلر...
نایل:خواهش میکنم...
•به ترتیب کادو های بقیه رو هم باز میکنید...فقط ماله تو میمونه...•
هری:خوب کادوی عشقم کجاس...؟
•هری میگه و پهلوهات رو میگیره و‌فشار میده...•
ا.ت:بفرما عشقم...
•تو کادوتو میگیری جلوش و اون ازت میگیره و بازش میکنه...•
هری:wow...عشقم...این بهترین هدیه ایه که تاحالا تو عمرم گرفتم مرسی عشقم...
•تو براش یه ساعت خریدی و سفارش کردی که اسم تو و هری رو روی اون حک کنن•
•هری بدون هیچ اخطاری سرت رو میگیره و خیلی با اشتیاق لبات و میبوسه و زبونش رو به تندی داخل دهنت تکون میده‌‌‌...همه براتون دست میزنن ...بعد یک دقیقه از هم جدا میشید•
هری:مرسی عشقم...
•تو اروم خم میشی و توی گوشش میگی..•
ا.ت:سوپرایز اصلی برای بعد مهمونیه...وقتی هردوتامون تنها شدیم...
•هری لبخند شیطانی میزنی و تو بهش نیشخند میزنی•
•بعد این که کیک رو بریدید...یکم رقصیدید و‌مشروب خوردید و مهمون ها رفتن...•
هری:خوب‌...هنوز اونـــ...
•تو نذاشنی حرفش رو کامل کنه و‌چسبوندیش به در ورودی و شلوار جینش رو همراه با شرتش کشیدی پایین و اونجاشو گذاشتی تو دهنت...هری از لای دندوناش نفس کشید و سرت رو بیشتر به خودش فشار داد تا بیشتر لبات رو لمس کنه...•
هری:ا.ت...بیا بریم...داخل اتاق...بلندشو...
•هری دستت رو گرفت و از روی زمین بلندت کرد...هری کامل شلوارش رو در اوورد و انداختش روی زمین و باهم رفتید داخل اتاق...در اتاق رو باز کرد و پرتت کرد روی تخت و خودش هم اومد روت و‌شروع کرد به بوسیدن گردنت...همین طور که داشت گردنت رو میبوسید سعی هم داشت پیرنت رو از تنت دراره...وقتی موفق شد پیراهنت رو انداخت روی زمین...•
•سوتین و شرتت رو هم در اوورد تو هم تی شرتش که هنوز تنش بود‌رو در اووردی...هری سرش رو برد پایین و اونجاتپ بوسید و زبونش رو رو اونجات که از همین الان خیس بود میکشید...•
ا.ت:هری...عذیت نکن...
•تو با کفشات که هنوز پات بودن زدی به اونجاش...هری سرش رو بلند کرد و دور لبش که مایع تو بود رو لیس زد و بلند شد و از توی کمد یه دونه‌ ک.ا.ن.د.و.م برداشت و پاکتش رو باز کرد و گذاشتش روی خودش و دوباره اومد روی تخت و روی تو...هری وزنش رو روی ارنجش گذاشت تا بیشتر وزنش روی تو‌نباشه...هری خودش رو بین پاهات جا سازی کرد بعد با یه حرکت رفت تو‌‌...تو جیغ میزدی و اسم هری رو‌بلند داد میزدی و هری هم هی سرعتش رو بیشتر و بیشتر میکرد تا این که بدن دوتاتون به لرزه در اومد و بعد چند دقیقه دوتاتون با هم اومدید...•
ا.ت:تولدت...مبارک...عشق...زندگی...من...❤
هری:خوب...حالا که...داخل این...موقعیت...هستیم...میخواستم یه چیزی بهت بگم...
•هری پیشونیت رو میبوسه و از روت بلند میشه و میره از توی کمد یه جعبه ی کوچیک برمیداره دوباره میاد پیشت روی تخت...•
ا.ت:ا.ت...قبول میکنی که تا اخر عمرت کنار من باشی و...با من ازدواج میکنی...
•تو هنگ میکنی و بعد از چند دقیقه یه جیغ بلند میکشی...•
ا.ت:اره...اره...اره...
•تو روی تخت بالا پایین میپری...هری حلقه رو میزاره توی دستت و لباش رو‌میذاره روی لبات...•
هری:دوست دارم...پرنسس من...❤
•لباش که روی لباته میگه•
ا.ت:دوست دارم...پرنس من.‌‌..❤
•تو هم همین طور که لبات روی لباشه میگی•
.............
شبتون درتی
نظر لطفا

Short StoryTahanan ng mga kuwento. Tumuklas ngayon