"اون منو نمیبینه،آره اون منو نمیبینه، هوا تاریکه، اتاق تاریکه، اون منو نمیبینه"
چشامو محکم بسته بودم و دستامو بهم قفل کرده بودم و داشتم توی دلم ب خودم امید میدادم.صدای کوبوندن دستشو ب درو دیوار شنیدم،حتما داره دنبال کلید برق میگرده. چشامو نیمه باز کردم.
صدای رعد و برق اومد،من بیش از اندازه ترسیدم و غیر ارادی پریدم.
رعد و برق اتاق رو برای ی لحظه روشن کرد، اون نگاهش به من خورد.اون منو دید. اون منو با چشمای زشت سبزش که الان تقریبا قرمز شده بود دید. قیافه تاریکش داشت نزدیکتر میشد.
صورتم کامل خیس شده بود داشتم از خدا کمک میخاستم و اونقد صلیب رو توی دستام فشار دادم ک انگشتم رو برید.هر چقد که اون نزدیکتر میشد من خودمو بیشتر ب دیوار فشار میدادم.
اون بالاخره رسید بالای سرم پوزخند زشتش معلوم شد.اون سمت من خم شد و موهامو کشید و از رو زمین بلندم کرد، خیلی درد داشت موهام داشتن تک ب تک از سرم کنده میشدن، ی جیغ خیلی بلند زدم.
اون سرم داد کشید :" خفه شو، خفه شو آشغال تو هم شبی مامانت جیغ میزنی"
موهامو ول کرد و هولم داد روی زمین.دست و پاهام همه درد گرفتن.داشتم گریه میکردم، صدای گریم با صدای بارون قاطی شده بود. دوباره موهامو کشید و بلندم کرد ؛" داداشت کجاست هرزه؟"
موهامو دور دستش پیچید تا بیشتر درد داشته باشه، ی جیغ کشیدم که با صدای گریم قاطی شد." گفتم داداشت کجاست؟؟؟"
اون بلند تر توی صورتم داد زد، آب دهنش پرت شد توی صورتم(ساری گایز^_^')
من لبامو محکم رو هم فشار دادم، با ترس داشتم نگاش میکردم، اگه اون مایکل رو ببینه کتکش میزنه من نمیتونم بهش این اجازه رو بدم.موهامو ول کرد و بازوهامو محکم توی دوتا دستش گرفت و هلم داد و خوردم به دیوار و خم شد سمتم توی گوشم گفت:" پس حرف نمیزنی هرزه کوچولو"
لبام رو گاز گرفتم.میدونم الان میزنتم اما هیچی نگفتم.ی کشیده محکم زد توی صورتم و خوردم ب دیوار و با درد جیغ کشیدم. اما یهو صدای در کمد اومد من با تمام قدرتم بلندتر جیغ کشیدم تا اون صدای کمد رو نشنوه.
اون دوباره سمتم خم شد و دستشو گذاشت رو دهنم و محکم فشار داد تا صدام بلند نشه.دندونام داشت خورد میشد. داشتم از ترس سکته میکردم و با تمام وجودم از مایکل خاهش میکردم دیگه صدای در کمد رو در نیاره.
اما دوباره با صدا بیشتری در کمد رو کوبید. ی پوزخند پیروزمندانه زد.
" نیازی نبود دهنتو باز کنی"
سرشو سمت کمد کج کرد و منو پرت کرد یه طرف دیگه. تمام بدنم درد داشت. نمیتونستم تکون بخورم.اون داشت میرفت سمت کمد.نمیتونستم روی پام وایسم. روی زمین رو چنگ میزدم تا خودمو تکون بدم و خودمو روی زمین مبکشوندم تا بهش برسم.
"اونو ...اونو ولش کن... منو... منو بزن... عوضی... اونو ول کن"
اون برگشت و با پاش محکم لگد زد ب شکمم تا ساکت شم و ب راهش ادامه داد.احساس کردم دارم بالا میارم. اما مایکل مهم تره ی آدرنالین توی خودم حس کردم اون رو به روی کمد بود. درد پام رو نادیده گرفتم و دوییدم روبروش دستامو باز کردم تا شبی محافظ باشم.
حالت تهوعم بیشتر شده بود.اون محکم دستمو کشید و پرتم کرد ی گوشه دیگه.افتادم روی زمین دیگه نتونستم تحمل کنم. بالا آوردم...اما...اما اون غذا نبود، خو...خون بود.
اون در کمد رو باز کرد، با دیدن مایکل ی پوزخند اومد روی لبش. اون نباید بلایی سر مایکل بیاره. مایکل با ترس داشت نگاش میکرد.من نمیتونم ببینم اون مایکل رو بزنه.
داشت کمربند شلوارشو باز میکرد.این دیگع نباید اتفاق میفتاد. دست مایکل رو کشید و از کمد پرتش کرد بیرون.کمربندشو برد بالا، نمیدونم چه اتفاقی افتاد. اما دردم رو نادیده گرفتم و خودم رو انداختم جلوی مایکل. و بغلش کردم و پشتم ب اون بود.
اولین ضربه رو زد فک کردم کمرم الان از وسط پاره میشه.اما مایکل رو محکمتر فشار دادم. خودم داشتم گریه میکردم. اشکای مایکل جاری شد.
" که میخای خودت تحمل کنی؟؟ باشه..."
صدای زشتش رو از پشت سرم شنیدم. ی ضربه دیگه ب پام زد. خیلی درد داشت.اما میترسیدم جیغ بزنم چون مایکل بیشتر میترسه.ضربه هاش همینطوری با تمام شدت روی پاها و دستا و کمرم جا میگرفت.و من لبام رو اونقدر محکم گاز گرفنم که کامل جریان خون رو توی دهنم داشتم حس میکردم.
دستام دور مایکل شل تر شده بود. دیگه هیج قدرتی توی بدنم نبود.هیجی...
یهو دستشو روی بازوم حس کردم که هولم داد کنار. روی زمین دراز شدم. حتما میخواست روی شکمم هم بزنه. برام مهم نبود.چشامو بستم" آباجی...آباجی امی...آبااااجی"
صدای گریه آلود مایکل ب گوشم رسید چشامو با خستگی باز کردم. دیدم که داره میاد سمتم.
" ما...یک..ل..."
صدام خیلی آروم بود.خیلی فقط خودم شنیدم خاستم برم سمتش اما نمیتونستم.اما اون یهو بازوی مایکل رو گرفت و کوبوندش ب دیوار. و ولش کرد مایکل افتاد روی زمین، اما چشماش بسته بود.
اون عوضی از اتاق رف بیرون. من با شدیدترین حالت ممکن وقتی حالت مایکل رو دیدم جیغ زدم.
هیجی یادم نیست و هیجی نفهمیدم. فقط یادمه توی آشنا و جیغام غرق شده بودم.____________
خووووب این قسمت دوم!
دروازه ادامه قسمت اول بود. فقط ننوشته بودم خاستم ببینم بازدید کننده ها چقد میشن.
اینم طولانی تر نوشتم.
بچه ها لطفا نظرتونو بگین.
برام مهمه خیلی ممنون.
VOCÊ ESTÁ LENDO
COACH
Ficção Adolescenteباورم نمیشد چه شکلی اون اتفاق افتاد... تنها چیزی که میدونم اون شبی کسی بود ک بدترین کابوس ها رو یادم مینداخت... اما من از اون متنفر نشدم...