تنها قسمت...

208 20 8
                                    

اون پسر پانک استایل مو فرفری با چشمای نافظش کنار دیوار ایستاده بود و با چهارتا پسر دیگه حرف میزد.میدونستم که دارم درست میرم.رفتم سمتشون و با جدیت با صدای بلند سینمو صاف کردم.همه برگشتن سمتم.تا اون موفرفری منو دید یه پوزخند احمقانه زد و اومد سمتم.
/امری داشتی کوچولو؟
/گوش کن تیر برق...این کوچولو شونزده سالشه و دو برابر سنش آدم کشته...میفهمی همین کوچولو میتونه گردنتو بشکونه؟
ابروهاشو بالا داد و دستشو روی صورتم کشید.اروم گفت
/واقعا؟
محکم دستشو پس زدم و گلوشو تو مشتم فشار دادم.
/اره واقعا...
با خس خس خندید.این خیلی پرروهه...با یه دست از زمین بلندش کردم.چهارتا پسر پشتیم با تعجب و وحشت بهم نگاه میکردن...
/ما که دعوا نداریم.داریم؟
ولش کردم.رفت عقب و گردنشو ماساژ داد.خندید و رفت سمت دوستاش.
/هههههه....پسرا این همونیه که من میخوام.خب...اسمت چیه؟
/جمجمه...
/اسمتو بگو...
/جمجمه....درکش اینقد سخته فرفری؟
/این فرفری اسم داره...اسمم هریه. خوشبختم از اشناییت...امیدوارم بتونم باهات کنار بیام.
/میدونی؟ یکم رو مخی هری.مخصوصا اون پوزخندت.و درضمن...از اشنایی باشما بدبختم و از دیدارتون غمگینم...
/هههههه...عادت میکنی....خب.از این به بعد ما دوستاتیم.اونی که چشمای درشت داره اسمش زینه.اون مو زرده نایله.از همه عصبی تره.لیام اونیه که اخر ایستاده.زیاد نمیبینیش و بهت هم توصیه میکنم زیاد نزدیکش نشی.اون چشم آبیه که قدش از همه کوتاهتره لوییه.اون خیلی قویه.مراقب باش.امشب هم میرین سراغ اون یارو که باید ترتیبشو بدی...منم میام.امیدوارم کارت خوب باشه...من شخص بی عرضه نمیخوام.
/نترس.خیلی دوست دارم کارمو بیینی.
/بریم داخل....بعد از برنامه ریزی یه چیزی میخوریم و ساعت دوازده میریم.
رفتیم داخل.خیلی اتاق گرم بود.تیشرتمو در اوردم.همشون چشماشون روی بدنم چهارتا شد.
/چتونه؟
/چه هیکلی! واو.
زین اینو گفت.کلی تتو روی بدنم بود.و یه شکم شیش تیکه داشتم که خب حدس میزدم همچین عکس العملی نشون بدن ولی این که تیشرتمو در اوردم کاملا غیر ارادی بود.از توی کوله پشتم یه نیم تنه مشکی در اوردم.با انگشت بهشون اشاره کردم که بچرخن.سریع نیمتنه رو با سوتینم عوض کردم و یه دست زدم.کولمو یه گوشه انداختم و از توی جامیوه ای یه سیب برداشتم.
/خب.میخواین کیو نفله کنین؟
/یه قاتل زنجیره ای که لقبش هیتلره...کاری با اسمش نداریم.به قیافش هم نمیخوره که قاتل باشه ولی اون یه حیوونه.به دختر بچه ها تجاوز میکنه و به طرز وحشتناکی سلاخیشون میکنه.در همین حد بدونی کافیه.خودمونم باهات میایم.

ساعت دوازده شب از دید جمجمه.

توی یه کوچه تنگ پیچیدیم و با قلابا و بندایی که داشتیم از دیوار بالا رفتیم.توی تراس یکی از طبقه ها ایستادیم.با لگد در رو شیکوندم.همه رفتیم داخل.یکی سریع روی تخت نشست.
/اینه؟
/همینه.
/پس بگیر.
اینو گفتم و با تمام قدرت با پاشنه پا یه لگد توی صورت کسی که روی تخت نشسته بود کوبیدم.
/دیگه چی؟ به چنتا بدبخت تجاوز کردی تو حیوون؟
اینو گفتم و پریدم روی تخت.گلوشو محکم گرفتم.یه تفنگ زیر گلوم گزاشت و منو چرخوند.من از اینا نمیترسم.با صدای لرزون گفت
/نزدیک شدین مغزش میترکه
خندم گرفت.با تمسخر پرسیدم
/مغز کی میترکه؟
/تو...
با پشت سر کوبیدم توی دماغش و تفنگشو پرت کردم اونور.یه سیلی زدمش.وقتی افتاد رو زمین یه چاقو برداشتم.اروم توی رونش فشار دادم.بعد یه پای دیگش و بعد دوتا دستاش.از داد به سرفه افتاده بود.
/هرکاری میتونم باهاش بکنم؟
اینو از هری پرسیدم.دستشو روی شونم گذاشت.
/راحت باش.
یه پوز خند زدم.
/دخلش اومده...
محکم چاقو رو زیر نافش پرت کردم.
/از این به بعد...هرکی مثه توعه...وقتی جسدتو یادش بیاد...خیلی راحت از ترس سکته میکنه...
از اونجایی که دوتا چا دستم بود یکی دیگه هم داشتم.نشستم رو زمین و شلوارشو پایین کشیدم.چا قو رو نشونش دادم و با تمام سرعت اونجا رو بریدم.از داد سرم داشت میترکید.یه چاقوی دیگه از تو جیب هری در اوردم و گردنشو بیخ تا بیخ بریدم.سرشو انداختم جلوی هری.
/این از اولیش....و دومیش هم...
اونو بالا گرفتم و پرتش کردم رو هری.سریع پرید عقب و با وحشت و پوزخند بهم نگاه کرد.
/تو کارت حرف نداره.
/میدونم...
یه پوز خند زدم و به شوخی با مشت کوبیدم توی شکمش..از درد خم شد ولی زد زیر خنده.
/میدونی هری؟تو واقعا رو مخی...
/تو هم همینطور.
نایل اینو گفت.
/رو مخ و قوی...
لیام حرفشو کامل کرد.یه پوز خند زدم
/رو مخ جذاب.امم....یا بهتر بگم...هات...
/هی زین...هری تو رو میکشه...خیلی بد نگاهت میکنه.(لویی)
/خب اون هاته...خود هری هم میدونه...مگه نه هری؟
/اون واقعا بدن هاتی داره ولی از این بدن هیچیش به تو نمیرسه.
اومد سمتم و یکی از دستاشو دور کمرم حلقه کرد.این پسر دیوونست.
/خب جمجمه....مطمعنم سیکس پک من خوشگل تره...
هری اینو گفت و تیشرتشو در اورد و روی من انداخت.منم تیشرتشو انداختم از تراس بیرون.
/چرا این کارو کردی ؟
هری اینو با اعتراض گفت...با بی تفاوتی گفتم
/چون من یه لعنتی هستم.یه لعنتی...
/یه لعنتی هات.
اینو گفت و دستشو روی شیکمم کشید.یه نیشگون محکم از دستش گرفتم.
/حواست باشه دستتو کجا میزاری....
/خب حواسم هست...
یه سیلی خوابوندم زیر گوشش.
/پس حواستو بیشتر جمع کن فرفری...
/جمجمه بهت توصیه میکنم بس کنی تا هری مثه هیتلر نشده. (لیام)
/هیتلر از من میترسید...
وقتی جواب لیام رو دادم از کنارشون رد شدم و رفتم توی تراس.با منور باید جامونو معلوم میکردیم تا بیان دنبالمون.هری اومد سمتم و منور افکن رو سمتم گرفت
/میخوای افتخار اتمام کارمون با شما باشه؟
/با کمال میل.......

₩£₩£₩£₩£₩

سیلوم جیگرا.

خب....داستان رو دوست داشتین؟

من گفتم خشنه ...و خب طنز.

امیدوارم خوشتون اومده باشه....

میعاشقمتون.

♥♡ALL THE LOVE♡♥

●○SAHEL○●

skullWhere stories live. Discover now