نوزده سال از روزی که پسر برگزیده ولدمورت را شکست داده بود میگذشت و حالا هری در ایستگاه کینگزکراس نظاره گر دور شدن قطار سریع و سیر هاگوارتز بود. قطاری که آلبوس و جیمز از مسافرای آن بودند. هاگوارتز خانه ی هری، چقدر آن جا را دوست داشت بهترین خاطراتش در آنجا رقم خورده بودند برای لحظه ای در خاطراتش غرق شد که با صدای رون به خودش آمد: هی هری نمیخوای که تا ابد به جای خالی قطار زل بزنی ؟ مثلا تو کاراگاهی باید بری سرکارت.
_اوه داشتم به خاطراتمون فکر میکردم. چقدر خاطراتی خوبی توی هاگوارتز داشتیم!
_ شوخی میکنی مگه نه ؟ تو هر سالی که در هاگوارتز تحصیل کردیم نزدیک بود بمیری و حالا میگی چقدر خاطرات خوبی داشتیم ؟ سال اول رفتیم که سنگ کیمیا رو نجات بدیم و با ولدمورت درگیر شدی که شانس آوردی. سال دوم با باسیلیک جنگیدی که اگه ققنوس به دادت نمیرسید الان مرده بودی سال سوم دیوانه ساز ها بهت حمله کردن سال چهارم با ولدمورت جنگیدی سال پنجم تو وزارت خونه ...
_ رون بس کن نوزده سال گذشته من نمیخوام سختی هایی رو که کشیدم رو یادآوری کنی درست مثل یه دیوانه ساز.
رون خواست چیزی بگوید که هرماینی مانع شد و زودتر گفت: بیا بریم دیگه دیر میشه
جینی نگاهی به چهره ی غمگین هری کرد و گفت : هری باید بری وزارت خونه دیرت میشه هااا. من فکر میکردم همه چی رو فراموش کردی.
_ نه جینی من هیچوقت نمیتونم فراموش کنم حتی مرگ ولدمورت هم چیزی رو عوض نکرده. هنوزم وقتی تدی رو میبینم عذاب وجدان میگیرم من باعث مرگ پدر و مادرش شدم. همچنین سیریوس ، سدریک ، دامبلدور و فرد، جرج هنوزم با مرگ برادر دوقلوش کنار نیومده
جینی دست هری را گرفت و با مهربانی گفت : هیچکدوم از این اتفاق ها تقصیر تو نیست هری تو جامعه ی جادوگرا رو نجات دادی ! تو کارهای خیلی بزرگی کردی .
_ ممنون بریم همه رفتن فقط ما موندیم
لحظه ای بعد هری و جینی به همراه دختر ده ساله شان که مدام بی تابی می کرد، از ایستگاه خارج شدند .
YOU ARE READING
بازگشت به هاگوارتز
Fanfictionنبری بین عشق و نفرت!!! ماجراها و اتفاق های جدید و هیجان انگیز... آلبوس سوروس پاتر پسر هری پاتر درگیر بازی همیشگی زمانه می شود. ماجراهایش عجیب اما در عین حال دوست داشتنی است. برای زنده شدن دوباره ی خاطرات خوشی که در کنار هری پاتر داشتیم می تونید داست...