دو تا به شرط رای باقی بود ولی دیگه آپیدم
شرط رای بعدی همون 60 رای
یه نکته ی جالب راجع به این فصل. این، یه زمانی قرار بود شروع این داستان باشه. یعنی نوشتن داستان در اصل از این فصل و این سکانس بن بست کلید خورد و بعد برای دکوپاژ بهتر داستان اون قبلی ها رو اضافه کردم. یادش بخیر...
لاساکا، زمان حال
قسمت بیست و یکم – کسی که زنده نبود
ما داخل کوچه تاریک دویدیم اما بن بست بود. یه بن بست با دیوار های بلند که کمترین نور رو به خودش راه می داد.
سوهو به سمت من چرخید:" ایده ای داری؟"
نمیدونم چطوری اما با روحیه ی عجیبی نیشخند زدم:" فکر کنم باید دعوت پلیسُ برای گذروندن شب تو بازداشت گاه قبول کنیم."
تاریک بود اما شنیدیم که افسر پلیس و مرد زیر دستش وارد کوچه شدن و روبروی ما رسیدن. وقتی چشمام به تاریکی عادت کرد متوجه شدم افسر پلیس و همکارش اسلحه هاشون رو به سمت ما نشانه رفته ان.
پلیس با نیشخند شروع کرد:" سلام رفقا، می خوایین راهُ نشونتون بدم؟"
اما ناگهان فکری به ذهنم رسید، اگه می تونستم برای چند ثانیه حواسشون رو پرت کنم شاید هنوز شانسی برای فرار داشتیم. بنابراین دور و برم رو نگاه کردم. اونا تازه به تاریکی رسیده بودن اما چشم من به تاریکی عادت کرده بود. آروم خم شدم و تکه چوبی رو به آرامی برداشتم، مثل یک اسلحه تو دستم گرفتمش و فریاد زدم:" برگردید عقب وگرنه شلیک می کنم."
این رو که گفتم مرد همراه افسر پلیس ترسید و بی اخچنر به سمتم شلیک کرد اما از خوش شانسی من کوچه تاریک بود و به من نخورد. هوف! چه شانسی!
افسر پلیس به سمت اون چرخید و توپید:"چیکار می کنی بی مغز، ما اونا رو زنده لازم داریم..."
وقتی اون ها رو مشغول بگو مگو دیدم چرخیدم که به سوهو علامت بدهم تا با هل دادنشون از مسیر و کمی تلاش فرار کنیم اما اون، اونجا نبود!
با دقت بیشتری نگاه کردم و چیزی مثل بدن یک آدم که روی زمین افتاده بود رو دیدم. نفسم گرفت.
روی زمین نشستم:" سوهو؟ " و ناگهان فهمیدم... زمزمه کردم:" سوهو...نه!"
گلوله ای که مرد نتونسته بود باهاش من رو بزنه به سوهو خورده بود. هنوز زنده بود اما بنظر نمی اومد زیاد زنده بمونه چون نفس هاش خیلی ضعیف شده بود.
دست و پام رو گم کرده بودم و حتی نمی تونستم درست بایستم که ناگهان صدایی شنیدم و متوجه شدم که افسر پلیس و مرد همراهش روی زمین افتادن.
YOU ARE READING
Last Keeper + Season 3 updating 🔰
Mystery / Thrillerخونه رو ترک کردم. تمام چیزی که اون روز با خودم داشتم کوله پشتی و تخته اسکیتم بود، به علاوه ی مبلغ نسبتا قابل توجهی پول که پدر بزرگم برام به ارث گذاشته بود. خوشبختانه سن قانونی در مورد وراثت تو کشور من 16 سال بود و وقتی دو ماه پیش پدر بزرگ ما رو ترک...