26. تهیونگ

818 205 35
                                    

یادتون نره پسرا به سن واقعی خودشون نیستن. کوچیکترن بیشتر تو این داستان.

درحال سفر، زمان حال

قسمت بیست و ششم – تهیونگ

اوایل غارنوردی اونقدری که فکر می کردم مشکل نبود تا اینکه بعد از یک ساعت به صخره های ناهمواری رسیدیم. تا حالا چنین صخره ها ی عجیبی ندیده بودم و بهتون اطمینان میدم گذر ازشون کار ساده ای نبود!

نمیدونم همونقدر انرژی رو هم از کجا آورده بودم. اگه کمک های وی و ییشینگ نبود مسلما هرگز از اونجا نمی تونستم بیروم بیام... به علاوه بدنم درد گرفته بود و چشم هام تو اون روشنی که فقط توسط چراغ هدبندیم میشد دید داشتن اذیت میشدن... و فقط می دونستم سوزش روی شونه داشت بیشتر و بیشتر میشد تا بالاخره بعد از سه ساعت من تا حد مرگ از نفس افتاده بودم برای همین اعتراض رو شروع کردم:" فکر کنم اون راهی رو که گرگینه داشت ترجیح میدم!"

وی گفت:" امیدوارم این حرف معنیش این نباشه که خسته شدی چون این ها در مقایسه با مسیرهایی که قراره ازشون رد بشیم مثل کوهپایه هستن!"

ناله ام بلند شد:" خبر بد دیگه ای هم هست که یادت رفته باشه بهم بدی؟"

" فکر نکنم... آم، مگر اینکه شنا کردن دوست نداشته باشی."

با حواس پرتی گفتم:" علاقه ی زیادی ندار... صبرکن مگه قراره شنا کنیم؟"

" در واقع، تو باید شنا کنی. ما میتونیم بپریم اما سقف اونقدری بلند نیست که تو رو هم ببریم. اما نگران نباش خیلی ..." مکث کرد که باعث شد بهش نگاه کنم و ادامه داد:" مشکل اینه که..."

" می دونستم این قضیه عاقبت خوبی نداره..."

" آبش یکم از آب صبح امروز دریاچه سرد تره..." بعد خندید و سرعتش رو زیاد تر کرد.

بعد از یک ساعت، اگر ییشینگ اعلام توقف برای ناهار نکرده بود، من احتمالا مرده بودم. اهل غر زدن نبودن پس واقعا برام زور داشت جلوشون کم بیارم و بگم بخاطر من استراحت کنیم.

بلافاصله روی زمین دراز کشیدم، دیگه نمی تونستم پاهام روحس کنم. خوشحال بودم که روزهای آخر تو شهر کمی تمرینات ورزشی انجام داده بودم وگرنه کوفتگی عضلاتم هم به مشکلاتم اضافه میشد. البته نه اینکه با بقیه ی مشکلات کنار اومده باشم، فقط داشتم به جلو حرکت می کردم تا ببینم چی پیش میاد... خیلی حیف می شد اگه دیگه نمی تونستم استادم رو ببینم. اون آدم جالبی بود و چیز های خوبی یادم داده بود.

وی با بطری آب کنارم اومد:" بیا اما یه نفس همه شو نخور."

به سختی نشستم و شروع به خوردن کردم.

ادامه داد:" تا اینجا خیلی خوب اومدی."

سعی کردم ظاهرم رو حفظ کنم:" ممنون اونقدرا هم سخت نبود."

Last Keeper + Season 3 updating 🔰Onde histórias criam vida. Descubra agora