درحال سفر، زمان حال
قسمت بیست و هفتم – علامت عجیب
به زمین صاف رسیدیم و ییشینگ بهمون اجازه استراحت داد و وقتی ما درحال غذا خوردن بودیم وی به سمت وسایلش رفت و تنها نشست.
یادم اومد وقتی ییشینگ و وی بگو مگو کردن از ییشینگ توقع داشتم باهاش حرف بزنه... برای همین تصمیم گرفتم این بار من با ییشینگ صحبت کنم تا مشکل حل بشه:" این میوه ها واقعا عالین. برای تشخیصشون از نیروهای جادوییت استفاده کردی؟"
به سردی جواب داد:" یه جورایی."
خب انگار بهاین راحت ها نبود. سعی کردم رک تر باشم:" میشه دیگه از دستم ناراحت نباشی؟ واقعا بابت کاری که کردم متاسفم اما این ربطی به تهیونگ نداره. ما واقعا هماهنگ نکرده بودیم. متاسفم، حالا بهتر شدی؟"
" مطلب فقط تکرار کردن کلمه "متاسفم" نیست جونگ گوک. اگه سرت به سقف میخورد و توی دریاچه می افتادی، من نمی تونستم بیام نجاتت بدم چون بیشتر انرژیمُ صرف گرم کردن آب کرده بودم. داشت کم کم تا حدی گرم میشد که از سرما نمیری. وی هم نمی تونست نجاتت بده چون بلد نیست شنا کنه."
" گرم کرده بو...با جادو...پس چرا بهم چیزی نگفتی؟"
" تو بهم مهلت ندادی!! هرچند بهر حال قصد نداشتم چیزی بهت بگم."
جلوتر نشستم و اصرار کردم:" چرا؟"
صداش کمی بلند کرد:"چون این اولین امتحان شجاعتت بود."
نق زنان اعتراض کردم:" این عادلانه نیست، من نمی دونستم قراره امتحانی درکار باشه."
" به من گفته شده بود اینطوری انجامش بدم. درضمن اگه می دونستی که امتحان ارزشی نداشت... حالا هم که همه چیزو خراب کردی."
" وی می دونست این یه امتحانه؟"
" نه، اگه می دونست و کمکت کرده بود که از این ماموریت کنار می گذاشتمش، مطمئن باش..."
می دونستم که واقعا این کار رو می کرد. من هنوزم فکر می کردم این نا عادلانه است اما دهنم رو بسته نگه داشتم تا تو امتحان رفتار امتیازی رو از دست ندهم و فقط گفتم:" می تونی کوکی صدام کنی. نیازی به اسم کامل نیست."
و بعد از لبخند نصفه نیمه ای به سمت وی رفتم:" فرصت نشد درسن بخاطر خانوادت تسلیت بگم."
" اون قضیه دیگه تموم شده. بیشتر وقتا سعی می کنم بهشون فکر نکنم. هر چند چهره هاشون هر روز محو تر میشه اما زمانی که با اونا بودم هیچوقت از ذهنم محو نمیشه."
حق با اون بود. من خودم هزاران بار تلاش کرده بودم زمان های خوب و بدی که با پدر و مادرم گذرونده بودم فراموش کنم اما این کار خیلی سختی بود. یاد حرفی که می خواستم بزنم افتادم و براش گفتم که ییشینگ راجع به امتحان چی گفته بود.
ESTÁS LEYENDO
Last Keeper + Season 3 updating 🔰
Misterio / Suspensoخونه رو ترک کردم. تمام چیزی که اون روز با خودم داشتم کوله پشتی و تخته اسکیتم بود، به علاوه ی مبلغ نسبتا قابل توجهی پول که پدر بزرگم برام به ارث گذاشته بود. خوشبختانه سن قانونی در مورد وراثت تو کشور من 16 سال بود و وقتی دو ماه پیش پدر بزرگ ما رو ترک...