خوب گایز خیلی از شما راجب ولنتاین نمیدونید برای همین من بجای اینکه داستانشو بگم و هیچکس گوش نده تبدیلش کردم به یه داستان کوتاه فانی با ولنتاین آشنا میشید بخونید امیدوارم خوشتون بیاد 😂
★داستان واقعی ولنتاین★
در زمان های قدیم شاه تیراندازی نمیکرد فرح هم طناب بازی نمیکرد چون زمان های خیلی قبل تر بود اصا شاه فرح وجود نداشتن ولی تو همون زمانای قدیم یه پادشاه بزرگ به اسم جواد زندگی میکرد این جواد آقای من به این اعتقاد داشت که سربازا نباید ازدواج کنن چون اونطوری قوی ترن خلاصه یه کشیش خیر خاه به اسم نایلنتاین بود که خیلی فداکار بودو از روی دلسوزی هرکی که دلش میسوخت واسش و میکردشون *منظورم عقد بود منحرفا عقد میکردشون...عقد اینارو نمیکردااااا کشیشه اینارو باهم عقد میکرد😑*
داستان از نگاه نایلنتاین
"دوشیزه عایا من عاقلم که شمارا به عقد لوییس تاملینسون درآورم؟" نایلنتون گفت
"نه احمق من پسرم 😡" عروس خانوم گفت
"پسر یا دختر چه فرقی دارد ای بشر" نایل گفت
"عاقا اصا من بازی نمیکنم 😑" هری گفت...ااا نه نگفت وایسا بینم ینی چی بازی نمیکنی 😑
هری: همین که گفتم 😑 به این نایل عن بگو به من نگه دوشیزه 😒
نایل لطفا بهش بگو عاقا 😐
نایل: ای باباااااا هری همش میرینه به بازی خو شخصیت کمبود به جای این دختر میاوردی 😡
ببخشید دفعه ی دیگه به یکی از بچه های پیج میگم بیان اینجا عروس لویی بشن حالا بیخیال شو برو سر نقشت 😑
"سرکار عاقای استایلز آیا وکیلم شمارا به عقد لوییس تاملینسون درآوردم؟😒"نایلنتاین گفت
"با اجازه ی عمم عمووم داییم پسرعموم خواهرم آهااان مامان بابام پسر خالم دخترخاله هام..."
"میگی آره یا این شمشیرو بکنم تو کونت؟!😐" لویی درحالی که شمشیر خودرا درمیاورد "برای بار عاخر میگم وکیلممم؟"نایلنتاین میگوید
"نهههه" هری گفت...ای بابااااا هرییییی باز که ریدی این متنی بود که من برای نمایش بهت داده بودم؟😐
هری: نههه عاخه میدونییی چیهههه فک کنم ریدم به خودم
چی 😐 چی میگی 😐
هری: برم دستشویی برمیگردمممم 😰
هریییی وسط نمایششش نهههه 😡
هری: زود برمیگردمممم
و رفت...و...رفت...و...رفت....و رفت...
لویی: بس میکنی یا بیام با شمشیر تو کونت؟😐
هرییییی وایساااا منم دارم میام 😮
YOU ARE READING
1D funny chats
Fanficیه بخش متفاوت... درسته فن فیک نیست ولی مطمئنم دلتونو شاد میکنه