قسمت هجدهم.

506 48 4
                                    


هر سه تاشون همزمان قاشق سوپشون و توی دهنشون گذاشتن !ناگهان هری هر چی توی دهنش بود و تف کرد توی کاسه ی سوپش و زین هم دستش و روبروی دهنش گرفت و تند تند مثل بادبزن تکون میداد!
اما من با نگرانی به نایل خیره شده بودم که هنوز هیچ واکنشی نشون نداده بود!
یکدفعه زین داد زد:
تانیا این چی بود؟؟؟
در حالی که سعی میکردم جلوی خندم و بگیرم،شونه هام و بالا انداختم و گفتم:
خب سوپ بود دیگه!!
هری:
چرا اینقدر...تیــزه؟؟؟؟
با بی اعتنایی جواب دادم:
گفتم شاید غذاهای تیزو دوست داشته باشید واسه همین یکمی توش فلفل ریختم!!!
-یکمی؟؟؟؟این یه گوله آتیشه جلوی من دختر!!!!
کندل و ملیسا دست به ظرف سوپشون نزدن!!حقم دارن!حتما میترسن...!
نایل بالاخره بعد از چند لحظه از روی صندلیش بلند شد و به سرعت به سمت توالت رفت!صدای سرفه هاش به گوشم میرسید،وای خدا! همش تقصیر منه!!!
صدای کندل من و از توی افکارم بیرون اورد:
چرا وایسادی داری بر و بر من و نگاه میکنی؟؟ زود باش برو واسه هری و زین آب بیار!
دیگه صدای سرفه های نایل قطع شده بود،به سمت آشپزخونه رفتم و همونطور که داشتم به نایل فکر میکردم دو تا لیوان رو پر آب کردم و روی میز درست روبروی هری و زین گذاشتم.
دوباره صدای سرفه های نایل از توالت بلند شد!ملیسا از جاش بلند شد که پیش نایل بره،با سرعت لیوان آبی که توی دست هری بود و هنوز نخورده بود رو از دستش کشیدم و توی چشماش زل زدم و گفتم:
متاسفم ولی این واسه ی نایله!
ملیسا اومد دره توالت و باز کنه که دستش و گرفتم و گفتم:
ببخشید اما من میرم پیش نایل!!
نایل شیر آب رو باز کرده بود و کنارش ایستاده بود و تند تند سرفه میکرد!با نگرانی به سمتش دویدم و لیوان آب رو به دستش دادم،نایل همونطور که داشت آب میخورد با تعجب بهم نگاه میکرد.وقتی حالش کمی بهتر شد بهش گفتم:
نایل چت شد؟
-من به فلفل حساسیت شدیدی دارم فکر کنم این سرفه ها بخاطر اون باشه!
دیگه بغضم تر کیده بود!همونطور که هق هق میکردم گفتم:
نایل واقعا متاسفم!من فقط میخواستم حال هری و زین و اون دختره کندل رو بگیرم!کاری به تو نداشتم!!!واقعا متاسفم...نایل میگم...با من قهر نکن باشه؟؟آخه ببین...
نایل دیگه نزاشت حرف بزنم و انگشتش و روی لبام گذاشت و بعد با انگشتش قطه اشکی که رویس گونم بود و پاک کرد:
تانیا چرا گریه میکنی؟؟؟
بعد یه لبخند مهربون زد و ادامه داد:
یعنی من اینقدر دیوونم که با تو قهر کنم؟فکر میکنی من طاقت قهر کردن با تو رو دارم؟؟؟
بعد من و توی بغلش کشوند من هنوز اشک میریختم،دلم میخواست هر لحظه تا ابد طول بکه تا من بتونم تا همیشه توی بغل نایل باشم!!!
.....
دیگه شب شده بود اما دخترا هنوز تشییف نبرده بودن!
میخواستم از آشپزخونه بیرون بیام و برم بخوابم!دیگه لازم نبود واسشون شام درست کنم!والا!!به من چه اصلا؟؟5 تا دختر عاقل و بالغ به جز منم توی این خونست ها!!!
ولی روم رو که برگردوندم به سینه زین برخورد کردم!آب دهنم و قورت دادم و اروم و بدون توجه به اون اومدم که پام از آشپزخونه بیرون بزارم که صدای هری باعث شد وایسم!
اوه،اوه این دوتا حتما خیلی امشب از دستم کفرین!
هری با عصبانیت رو به من گفت:
لبام و میبینی؟؟؟
دست خودم نبود اما خندم گرفته بود!لبای هری شدیدا ورم کرده بود و قیافشم شدیدا تر خنده دار شده بود!
-مگه چیه؟؟؟
زین با حرص گفت:
نمی تونی ببینی؟
هری:
احمق آخه من فردا کنسرت دارم!!!چطور با ایسن وضع میتونم به کنسرت برم؟
با بی اهمیتی جواب دادم:
اتفاقا بنظرم اینجوری خیلی خوشمل تر و جذاب تر شدی!
بعد لبخندی زدم و اومدم برم که متوجه شدم یکی دستم و گرفته!
-کجا داری میری؟مگه قولت به هری یادت رفته؟شام نمی خوای درست کنی؟
نخیر!!!مثل اینکه هر کاری هم بکنم این نخوده و خدای شررات ادب نمیشن!
با حرص گوشه لبم و گاز گرفتم و به سمت گاز برگشتم که یه کوفتی درست کنم اینا کوفت کنن!
.
.
.
به به!چه غذایی درست کردم!!!داشتم میز و میچیدم که ناگهان صدای زنگ در خونه به صدا در اومد و کندل از جاش به سمت در پرید:
بلاخره رسید!واسه شام پیتزا سفارش دادم!!!
نایل با تعجب گفت:
اما تانیا که غذا درست کرده!
ملیسا با ناز به سمت کندل رفت و رو به نایل گفت:
اما نایلرم،کندل خیلی واسه این پیتزا ها زحمت کشیده!!!
النور رو به من کرد و با یه لحن مهربون گفت:
تانیا ببخشید...ولی فکر کنم باید این غذا ا رو از روی میز جمع کنی!
نمیدونم چرا اما اشک توی چشمام جمع شده بود!همونطور که داشتم تلاش میکردم اشک هام جاری نشن، شروع کردم به جمع کردن شامی که کلی واسش زحمت کشیده بودم از روی میز!
ناگهان یکی دست ها گرفت،هری بود:
تانیا صبر کن،من میخوام از غذا های تو بخورم آخه توهم واسه این ها کلی زحمت کشیدی مگه نه؟
بقیه پسرا هم اومدن و دوباره ظرف غذا ها رو روی میز گذاشتن زین با یه لبخند روی لبش رو به من گفت:
شام های تانیا رو با هیچی نمیشه عوض کر

د!
آخه چرا زین و هری وقتی میتونن اینقدر آقا و مهربون باشن بعض
ی موقع ها اونجوری نخود و شرور میشن؟؟؟؟؟؟
پایان پارت هجدهم

sorryWhere stories live. Discover now