قسمت بيست و هفتم.

469 40 1
                                    


من هنوز گریه میکردم!
آروم توی چشم های هری نگاه کردم و گفتم:
اما...هری...باور کن که...من خیلی تنهام!آخه تو که...
هری یکی از انگشت هاش رو آروم روی لبام گذاشت و گفت:
هیس!
هری دستم و گرفت به داخل خونه کشوند!
همونطور که روی مبل نشسته بودم و هنوز گریه میکردم هری جلوم زانو زد و گفت:
تانیا بس کن تورو خدا!آخه من طاقت دیدن گریه دخترای قوی مثل تورو ندارم!
آروم گفتم:
اما تو که به من میگی ترسو !
هری لبخندی زد و گفت:
تانیا تو قوی ترین دختری هستی که توی عمرم دیدم باورکن!
بعد هری به آشپز خونه رفت و یک لیوان و پرآب کرد بعدش اومد و کنارم نشست و لیوان آب و روبروم روی میز گذاشت و گفت:
بخورش!
میخواستم یکم ناز کنم!پس گفتم:
نمیخوام!
هریه نخود هنوز حرفم تموم نشده بود که گفت:
به درک!
و بلافاصله لیوان آب و از روی میز برداشت و روی صورتم خالی کرد!
بخاطر این کار بشـــــــــــــــــــدت زشت جناب نخود یک جیغ بنفش کشیدم!
بعدم به حالت قهر پشتم و به هری کردم!
هری میگفت:
نگاش کن تورو خدا!تا حال داشت گریه میکرد حالا هم که آروم شده قهر کرده!یعنی نمونه واقعی یه دختر سوسول!
به سرعت به طرفش برگشتم و گفتم:
آشتیم به یک شرط!
هری مرموزانه ابروشو بالا برد و گفت:
چه شرطی؟؟؟؟
خندیدم و گفتم:
تو چشمات و ببند!
هری گفت:
مگه چاره ی دیگه هم داریم؟!!
وایییییییییی خدا میخواستم از خوشحالی جیغ بزنم!الان یکی از آرزو های بزرگم براورده میشه!به سرعت به سراغ وسایلم رفتم و یه مشت کش و کلیپس برداشتم!بعدم به طرف موهای فرفری نخوده رفتم!!!!!
بعد از ده دقیقه همونطور که چشم های هری بسته بود اون و به جلوی آینه بردم و هری وقتی چشم هاش و باز کرد و با موهای زیبایی که من درست کرده بودم مواجه شد، چشماش قد یه جفت سکه ده تومنی شد و بعد افتاد دنبالم تا حسابم و برسه!ولی من زرنگ تر از این حرف ها بودم!!!
هری داشت دنبالم میکرد و منم در همون حاله دویدن داد میزدم و التماس میکردم:
هری قلط کردم!!
تا اینکه جناب نخود مو خوشمل توی یه بن بست گیرم اورد!
هرچی هری بهم نزدیک تر میشد من خودم وعقب تر میکشوندم!تا اینکه فاصلمون میلیمتری شد هری به چشمام خیره شد یه لبخند مهربون زد که دلم آروم شد!بعد دستم و گرفت و به طرف اتاقش برد!
من روی تختش نشسته بودم تا اینکه هری یه گیتار از توی کمدش برداشت کنارم نشست و شروع به زدن کرد!
با تعجب گفتم:
من فکر میکردم که فقط نایل بلده گیتار بزنه!!!!
آهنگی که هری میزد خیلی شاد بود!وقتی آهنگش تموم شد با ذوق بهش خیره شده بودم،هری گفت:
چته؟؟؟
ناگهان از جام بلند شدم و پریدم تو بغلش:
هری مرسیـــــــ که حالم و امشب خوب کردی!مرسی که نزاشتی امشب تنها بمونــــــــــم!
من هری رو محکم توی بغلم گرفته بودم که صدای بازشدن در و شنیدم!رویم رو که برگردوندم دیدم که نایله که داره با چشم های پر از اشکش به من و هری نگاه میکنه!
من و هری از هم جدا شدیم من کاملا بی تفاوت از کنار نایل رد شدم و از اتاق بیرون رفتم اما کاملا حس میکردم اشک هایی که روی گونه های نایل میریخت!
.
.
.
همه دیگه خوابیده بودند،حداقل من اینجوری فکر میکردم!
نرده های بالکن و رها کردم و توی تاریکی اومدم به سمت کاناپه برم که یکی دستم و ازپشت گرفت و گفت:
تانیا!
روم رو به طرف نایل چرخوندم ،نایل چشماش خیس بود!همونطور که سع میکرد بغضش و قورت بده شالگردنی که من بافته بودم و توی دستش بود و به طرفم گرفت و گفت:
بیا!این و وقتی با کندل صحبت میکردی پرتش کردی روی زمین!گفتم شاید خیلی واست مهم باشه پس برش داشتم تا بهت بدم!
من بدون هیچ حرفی شالگردن و از دست نایل گرفتم،بعد نایل آروم از کنارم رد شد و توی تاریکی گم شد...
من اشک میریختم و با خودم میگفتم:
آخه ای احمق من این شالگردن و برای تو بافته بودم!اما چرا الان سرنوشت جوریه که نمیتونم شالگردنتو بهت بدم؟؟؟
پایان پارت بیست و هفتم

sorryWhere stories live. Discover now