شش_ فواید دوست احمق

2.3K 427 70
                                    

یکی از مشکلات دوستای شوخ داشتن اینه که اونا تو هرشرایطی به بدترین نحو ممکن سعی میکنن کمکت کنن!
اونا اول میخندن، انقدر میخندن تا کلافت کنن و بعد شروع میکنن به پیشنهاد دادن راه حل های مسخره که هرکدوم از این راه حل ها خودش به تنهایی میتونه یک بحث مزخرف تر از خندشون ایجاد کنه و یک مکالمه طولانی بوجود بیاره تا فقط بتونی بفهمی که دلیل پیشنهاد دادن این راه حل چی بوده چون به قدری مسخره و بی ربط جلوه میکنه که از هرزاویه ای بخوای بهش نگاه کنی هیچ نقطه اشتراکی بین مشکلت و راه حل پیدا نمیکنی، در آخر اگر آدم خوش شانسی باشی شاید بتونی از صدتا راه حلی که دوستای احمقت بهت میگن یکیو به عنوان یک راه حل فرعی پیدا کنی، نیاز نیست که دوباره بگیم راه حل فرعی و دوباره تاکید میکنم اگر خوش شانس باشی یک راه حل فرعی پیدا میکنی!

اما متاسفانه لویی یک آدم خوش شانس نیست چون اون الان همراه یک احمق تویک کافی شاپ شلوغ نشسته و داره تمام تلاششو میکنه که بیخیال نگاه بد آدم هایی بشه که دارن بهشون اخطار میدن تا خفه شن!

با اخم به اون موجود بی خاصیت که هیچکاری جز خندیدن از دستش برنمیاد نگاه کرد و سعی کرد بی توجه به این باشه که همین الان توسط این موجود احمق که به صورت خیلی تصادفی دوستش از آب دراومده مسخره شده و اون همین الان هم داره به بدترین نحو ممکن میخنده و اداهایی درمیاره که لویی به عقلش شک میکنه اما چرا لویی باید به اداهای مسخره این احمق توجه کنه وقتی که یک موجود خطرناک داره تو خونش آزادانه میچرخه! دروغ نگفتیم اگر بگیم لویی الان داره به یک خونه با وسایل جدید فکر میکنه چون اون حتی احتمال میده که خونش با خاک یکسان شده، به هرحال این لوییه، کسی که اعتقاد داره بدشانسه!

" اوه پسر یه چاله درست کن خودتو توش خاک کن تا راحت شی! "

کلافه به جیمز نگاه کرد و به حالت اخطار گفت:
" یک کلمه دیگه چرت بگو تا خودم خفت کنم! "

جیمز با خنده ای که سعی در کنترل کردنش داشت سرشو به نشونه تایید تکون داد و با قیافه ای که سعی میکرد نشون بده داره فکر میکنه گفت:
" به وکیلت بگو!

" اولین کاری که کردم همین بود "

" چی گفت؟ "

لویی پوفی کرد و گفت: " وکیل قبلیم خارج از کشوره نمیتونم باهاش درارتباط باشم وکیل جدیدم حدود دو هفتس که مدارکم به دستش رسیده و گفته رسیدگی میکنه اما طول میکشه چون برای پونزده سال پیشه!

جیمز نفس عمیقی از سر آسودگی کشید و گفت:
" پس دیگه مشکلی نمیمونه اون رسیدگی میکنه "

لویی با اعصبانیت به چشمای قهوه ای پسر جلوش نگاه کرد و گفت: " تو این مدت من چه غلطی کنم؟ تو که انتظار نداری با این گودزیلا تو خونه تنها
باشم "

جیمز سرشو به نشونه فهمیدن تکون داد و با کنترل کردن خنده بی موردش جلوی یک دعوارو گرفت و بی صدا به میز جلویی نگاه کرد تا بتونه کنترل بیشتری روی این حالت مسخرش داشته باشه تا حداقل از ترکیدنش جلوگیری شه!

بعد از چند دقیقه سکوت لویی آهی کشید و گفت:
" گاهی وقتا حس میکنم بدبخت ترین آدم دنیام! "
جیمز چشماش چرخوند و پوفی کرد، این حرف لویی هیچ فرقی با گفتن ' تو دوست منی اما به هیچ دردی نمیخوری ' نداره، در واقع میتونه بدتر از این جمله هم معنی بده!

لویی با تعجب به جیمز نگاه کرد تا ببینه چی شده که برای اولین بار جمیز هیچ اعتراضی به حرفش نمیکنه!
دست راستش زیر چونش بود و جوری به لیوان روبه روش زول زده بود که انگار میخواد اتم درون لیوان با چشماش ببینه اما چیزی که وجود داره و لویی ترجیح میده همیشه یادآورش بشه اینه که حتی اگر اتم ها به اندازه خورشید بزرگ باشن بازهم جیمز نمیتونه اونارو ببینه چون اون یک احمق به تمام معناست و تمام کاری که بلده انجام بده خندیدن به مشکلات لوییه ولی لویی تو این ده سال دوستی نتونسته بفهمه چرا جیمز باید دوست صمیمیش باشه وقتی که انقدر احمقه، شاید لویی هم یک احمقه که میتونه جیمز تحمل کنه!

" چرا به مدرسش نمیری؟ "
بعد از سکوت پنج دقیقه ای جیمز ناگهان جمله ای گفت که تو این دو روز به فکر لویی نرسیده بود!

" برای چی برم؟ "

جیمز با کلافگی سرشو تکون داد و جوری که انگار لویی یک خنگه گفت:
" اون شماره هری نمیده و هیچ راه ارتباطی ای به تو نمیده تا بتونی با یکی از کسایی که باهاش در ارتباط هست پیدا کنی اما اون فکر مدرسشو نکرده! میتونی بری مدرسش و همه چیو توضیح بدی مسلما اونا میتونن کمکت کنن! "

لویی با دهن باز و شگفتی به جیمز نگاه کرد!

" دهنتو ببند! "
جیمز بیخیال گفت و خنده ای کرد.

" اوه جیمز تو فوق العاده ای پسر! "

Are You My Father  (COMPLETED)Onde histórias criam vida. Descubra agora