از نگاه زین:
از اون بار کوفتی زدم بیرون درسته که اعصابمو آروم میکنه ولی چند ساعت بعد دوباره با سردردای مضخرف ریده میشه به اعصابم. همینجوری تو پیاده روی خیس قدم میزدم که صدای گریه شنیدم دنبال صدا می گشتم که یه دختر رو دیدم که به دیوار تکیه داده و مثه یه دختره بچه ی سه سال زار میزنه.
رفتم جلو و خم شدم و از اون لوس پرسیدم:چته؟
هق هقاش بیشتر شدزین:بنال دیگه
النا:اصن به تو چه؟
زین:باش پس من رفتم.
النا:نه نرو وایسا
زین:خو پس بگو
ال:داداشم....داداشم میخواد منو به یه خلافکار بفروشه
زی:خب😕
ال:من نمیخوام مثه یه عروسک تو دست اونا باشم
زی:ینی تورو واسه سکس میخوان؟
النا:آره😢
و دوباره زد زیر گریه:پاشو..... دنبالم بیا میبرمت جایی که ازدستشو راحت شی
ال:کجا؟
زی:خونه خودم
ال:اصلا....
زی:کاریت ندارم فقط میبرمت که واسم کار کنی
ال:واقعا کاری باهام نداری؟
زی:نداریم دیگه اهراه افتادم و صدای فین فین هاشو شنیدم و فهمیدم داره پشت سرم میاد . رفتم سمت ماشین و سوار شدم عین گیجا داشت یه ماشین نگاه میکرد
زین:سوار نمیشی؟النا:اها...الان...
سوار ماشینم شد و راه افتادیم
زی:راستی نرنر خانم اسمت چیه؟
ال:النا...النا لرمن
زی:منم زینم
رسیدیم جلوی امارتم و پیاده شدیم دوباره عین گیجا به خونه زل زده بود
زی:چیه؟
ال:این خونه توئه؟
زی:از زین مالیک چیز کمتری انتظار داری
یهو چشاش چهارتا شد
ال:چیی.....توووو....زییینننن....مالییییک...همون خلافکار معروف....زی:اره مگه چیه
ال:از چاله در اومدم افتادم تو چاه......من میخوام برگردم
زی:نچ نچ نچ.....شمل هیچ جایی نمیری با پای خودت اومدی اما اگه بخوای بری با پای خودت برنمیگردی.فککنم منظورمو فهمیدی
ال:اره.ادبیاتتم که صفره
زین:زر اضافه نزن همراهم بیا
پشتم حرکت کرد و باهم وارد امارت شدیم.....
*******
سلام
بنده دچار خود درگیری مزمن (ذ.ظ.ض) هستم
هی داستانامو پاک میکنم
داستان اولمو که ازش بدم اومد پاکش کردم
دومیو هم پاک کردم
سومی رو نصفشو پاک کردم دوباره از نصف شروع کردم نوشتن.
چهارمی که این باشه رو خدا به خیر بگزرونه
ولی خودم اینو دوس دارم🙃
یه داستانو هم که دارم ترجمه میکنم با دوستم😄اونم بخونید
کلا بخونید دیگه
دوستون دارم
حمایت کنین
بوس بوس😘😗
بای✋
YOU ARE READING
SINCE
Fanfictionهمه چی از اونجا شروع شد که به خاطر عشق داشتم خودمو به باد میدادم ولی خودمو نجات دادم اما حالا یه نفر دیگه داره با من بازی میکنه...